جدول جو
جدول جو

معنی قراضه

قراضه((قُ ض))
براده های فلز که هنگام تراشیدن می ریزد، هرچیزی که از شکل درآمده و خراب شده باشد
تصویری از قراضه
تصویر قراضه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با قراضه

قراضه

قراضه
ویژگی هر چیر مستعمل و از کار افتاده، زر و سیم و پول اندک، هر چیز فلزی شکسته و خرده ریزه، ریزههای فلز که هنگام بریدن یا تراشیدن آن می ریزد
قراضه
فرهنگ فارسی عمید

قراضه

قراضه
دژی است به یمن از ابن بُلَیْدَم قُدَمی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

قراضه

قراضه
ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
آن غنچه های نستر بادامه های قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی.
آن یکی پا نهاده بر سر گنج
وین ز بهر یکی قراضه به رنج.
نظامی.
فروریخت زر او یک انبان نخست
قراضش قراضه درستش درست.
نظامی.
از شادی آن قراضه ای چند
گویی که منم جهان خداوند.
نظامی.
همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. (گلستان) ، در اصل لغت ریزۀ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج). مانند قراضۀ جامه یا زر. (از اقرب الموارد) ، قراضۀ مال، ردی ٔ و پست آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

عراضه

عراضه
ره آورد راه آورد (طعام و جز آن)، راه آورد (طعام و جز آن)
عراضه
فرهنگ لغت هوشیار