نزدیک بردن. پیش بردن: به شیر آنکسی را که بودی نیاز بدان خواسته دست بردی فراز. فردوسی. به ساغر لب خویش بردم فراز مرا هر لبی گشت چون شکّری. منوچهری. رجوع به فراز شود
نزدیک بردن. پیش بردن: به شیر آنکسی را که بودی نیاز بدان خواسته دست بردی فراز. فردوسی. به ساغر لب خویش بردم فراز مرا هر لبی گشت چون شکّری. منوچهری. رجوع به فراز شود
نزدیک شدن: هر دو سپاه به یکدیگر فراز شدند و یک زمان حرب کردند. (ترجمه تاریخ طبری). خسرو گیتی مسعود، که مسعود شود هرکه یک روز شود بر در او باز فراز. فرخی سیستانی. چون بر اهل شهر باز شدند برشان دیگران فراز شدند. سنایی. ، بسته شدن: در جنگ هر دو سپه شد فراز به سوی سپه پهلوان گشت باز. اسدی. گر گنه کردی در او هست باز توبه کن کاین در نخواهد شد فراز. عطار. ، باز شدن و گشوده گردیدن: سفرۀ جود ورا تا بازگستردند، شد بخل را ز آژنگ ابرو چهره چون سفره فراز. سوزنی. رجوع به فراز شود
نزدیک شدن: هر دو سپاه به یکدیگر فراز شدند و یک زمان حرب کردند. (ترجمه تاریخ طبری). خسرو گیتی مسعود، که مسعود شود هرکه یک روز شود بر در او باز فراز. فرخی سیستانی. چون بر اهل شهر باز شدند برشان دیگران فراز شدند. سنایی. ، بسته شدن: در جنگ هر دو سپه شد فراز به سوی سپه پهلوان گشت باز. اسدی. گر گنه کردی در او هست باز توبه کن کاین در نخواهد شد فراز. عطار. ، باز شدن و گشوده گردیدن: سفرۀ جود ورا تا بازگستردند، شد بخل را ز آژنگ ابرو چهره چون سفره فراز. سوزنی. رجوع به فراز شود
نزدیک کردن. پیش آوردن: دست فراز کردو قبضه ای از خاک برگرفت. (قصص الانبیاء). بهاءالدوله سر به طایع فراز کرد یعنی در گوش سخنی میگویم و پس گوشش به دندان برکند. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به فراز آوردن شود، بستن: مهر و کینش مثل دو دربانند در دولت کنند باز و فراز. فرخی سیستانی. دیده از دنیا فراز می کنی، ایشان را چیزی بگذار. (تذکرهالاولیاء عطار). به روی خود در طمّاع باز نتوان کرد چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد. سعدی. حضورمجلس انس است و دوستان جمعند و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید. حافظ. رجوع به فراز شود
نزدیک کردن. پیش آوردن: دست فراز کردو قبضه ای از خاک برگرفت. (قصص الانبیاء). بهاءالدوله سر به طایع فراز کرد یعنی در گوش سخنی میگویم و پس گوشش به دندان برکند. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به فراز آوردن شود، بستن: مهر و کینش مثل دو دربانند در دولت کنند باز و فراز. فرخی سیستانی. دیده از دنیا فراز می کنی، ایشان را چیزی بگذار. (تذکرهالاولیاء عطار). به روی خود در طَمّاع باز نتوان کرد چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد. سعدی. حضورمجلس انس است و دوستان جمعند و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید. حافظ. رجوع به فراز شود
نزدیک شدن: تا زنده باشی کس فراز تو نیارد آمد. (مجمل التواریخ و القصص). از درخت باردارش بازنشناسی ز دور چون فرازآیی بدو در زیر برگش بار نیست. ناصرخسرو. فرازآمد به گرد بارگه تنگ به تندی کرد سوی خسرو آهنگ. نظامی. ، رسیدن: دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز فرازنامد هنگام مردمیت هنوز. آغاجی. مار را چون اجل فرازآید به سر راه خلقش آز آید. سنایی. چو سقراط را رفتن آمد فراز دواسبه به پیش اجل رفت باز. نظامی. که هنگام کوچ آمد اینک فراز به جای دگر میکنم ترکتاز. نظامی. ، پیش آمدن: آخر ملک کشمیر به صلح فرازآمد. (مجمل التواریخ و القصص) ، پدید آمدن: فرازآیند از هر سو بسی مرغان گوناگون پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها. ناصرخسرو. ، وارد شدن: روا نبود که فرزند رسول فراز آید وبرنخیزی. (تذکرهالاولیاء). ، بالا آمدن: نگونسار گشتی به چاه دراز که هرگز از او برنیایی فراز. اسدی. ، به هم آمدن. بسته شدن: دوش نامد چشمم از فکرت فراز تا چه میخواهد ز من جافی زمن. ناصرخسرو. کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید نبیند کس که از خنده دهان گل فرازآید. فرخی. ، بازآمدن: به خسته درنگری صحتش فرازآید به مرده برگذری زندگی ز سر گیرد. سعدی
نزدیک شدن: تا زنده باشی کس فراز تو نیارد آمد. (مجمل التواریخ و القصص). از درخت باردارش بازنشناسی ز دور چون فرازآیی بدو در زیر برگش بار نیست. ناصرخسرو. فرازآمد به گرد بارگه تنگ به تندی کرد سوی خسرو آهنگ. نظامی. ، رسیدن: دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز فرازنامد هنگام مردمیت هنوز. آغاجی. مار را چون اجل فرازآید به سر راه خلقش آز آید. سنایی. چو سقراط را رفتن آمد فراز دواسبه به پیش اجل رفت باز. نظامی. که هنگام کوچ آمد اینک فراز به جای دگر میکنم ترکتاز. نظامی. ، پیش آمدن: آخر ملک کشمیر به صلح فرازآمد. (مجمل التواریخ و القصص) ، پدید آمدن: فرازآیند از هر سو بسی مرغان گوناگون پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها. ناصرخسرو. ، وارد شدن: روا نبود که فرزند رسول فراز آید وبرنخیزی. (تذکرهالاولیاء). ، بالا آمدن: نگونسار گشتی به چاه دراز که هرگز از او برنیایی فراز. اسدی. ، به هم آمدن. بسته شدن: دوش نامد چشمم از فکرت فراز تا چه میخواهد ز من جافی زمن. ناصرخسرو. کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید نبیند کس که از خنده دهان گل فرازآید. فرخی. ، بازآمدن: به خسته درنگری صحتش فرازآید به مرده برگذری زندگی ز سر گیرد. سعدی
فراهم آوردن و گرد کردن: لشکر به حرب فرازآورد و مسلمانان صف کشیدند. (ترجمه تاریخ طبری). به روم اندرون هرچه بودش ز گنج فرازآوریده ز هر سو به رنج. فردوسی. برو لشکر آور ز هر سو فراز نباید که این کار گردد دراز. فردوسی. رجوع به فراز شود، نیز بمعنی آوردن باشد، چنانکه فراز هیچ معنی ندهد مگر تأکید را: یکی مجمر آتش بیاورد باز بگفت از بهشت آوریدم فراز. دقیقی. ، کشانیدن به جایی یا بسوی چیزی: من او را به دامت فرازآورم سخنهای چرب و دراز آورم. فردوسی. ، پیش آوردن: به ایشان رسی هیچ تندی مکن نخستین فرازآر شیرین سخن. فردوسی. نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز می خوشبوی فرازآور و بربط بنواز. منوچهری. ، فرودآوردن: بازگرد از بد و بر نیک فرازآر سرت به خرد کوش، چو دیوان چه دوی باز فراز؟ ناصرخسرو. ، پدید آوردن: ز مرده تن زنده آری فراز پدید آوری مرده از زنده باز. اسدی. ، برآوردن و بالا کشیدن: چو دلو آبی از چه نیارد فراز رسن خواه کوتاه و خواهی دراز. نظامی. رجوع به فراز شود
فراهم آوردن و گرد کردن: لشکر به حرب فرازآورد و مسلمانان صف کشیدند. (ترجمه تاریخ طبری). به روم اندرون هرچه بودش ز گنج فرازآوریده ز هر سو به رنج. فردوسی. برو لشکر آور ز هر سو فراز نباید که این کار گردد دراز. فردوسی. رجوع به فراز شود، نیز بمعنی آوردن باشد، چنانکه فراز هیچ معنی ندهد مگر تأکید را: یکی مجمر آتش بیاورد باز بگفت از بهشت آوریدم فراز. دقیقی. ، کشانیدن به جایی یا بسوی چیزی: من او را به دامت فرازآورم سخنهای چرب و دراز آورم. فردوسی. ، پیش آوردن: به ایشان رسی هیچ تندی مکن نخستین فرازآر شیرین سخن. فردوسی. نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز می خوشبوی فرازآور و بربط بنواز. منوچهری. ، فرودآوردن: بازگرد از بد و بر نیک فرازآر سرت به خرد کوش، چو دیوان چه دوی باز فراز؟ ناصرخسرو. ، پدید آوردن: ز مرده تن زنده آری فراز پدید آوری مرده از زنده باز. اسدی. ، برآوردن و بالا کشیدن: چو دلو آبی از چَه ْ نیارد فراز رسن خواه کوتاه و خواهی دراز. نظامی. رجوع به فراز شود
گردن دراز. آنکه گردنی دراز دارد. طویل العنق. آنکه گردنش زیاده از اندازۀ طبیعی دراز باشد. اتلع. اجید. اسطع. اعنق. اعیط. اقود. اهیق. بتع. جیداء. عسالق. عسلق. علودّ. مسعر. (منتهی الارب) : درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین سیاه شاخ و سیه دیده و نکودیدار. فرخی. أسطع، دراز گردن از شترمرغ و جز آن. ناقه دفواء و ناقه شراعیه، ناقۀ درازگردن. (منتهی الارب). عوهج، آهوی دراز گردن و دست و پای. (السامی فی الاسامی). عیطل، درازگردن نیکواندام از زن و اسب وشتر. (از منتهی الارب). فاق، مرغی است آبی درازگردن. مهیاف، شتر درازگردن. نجود، دراز گردن از شترمادگان و خرمادگان. (منتهی الارب). - درازگردن شدن، طویل العنق شدن. دارای گردنی دراز شدن. اقوداد. (تاج المصادر بیهقی). بتع. (تاج المصادر بیهقی). تلع. قود. (از منتهی الارب). - درازگردن گردیدن، درازگردن شدن. طویل العنق گشتن. سطع. (از منتهی الارب). - درازگردنی، درازگردن بودن. بتع. (از منتهی الارب). ، کسی را گویند که منسوبان او بی عیب و صاحب عفت وعصمت و خود نیز صاحب عصمت و جاه باشد. (لغت محلی شوشتر خطی) ، احمق. ابله. الاحمق من طال و طال عنقه
گردن دراز. آنکه گردنی دراز دارد. طویل العنق. آنکه گردنش زیاده از اندازۀ طبیعی دراز باشد. اتلع. اجید. اسطع. اعنق. اعیط. اقود. اهیق. بَتِع. جَیداء. عُسالق. عَسلَق. عِلوَدّ. مِسعر. (منتهی الارب) : درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین سیاه شاخ و سیه دیده و نکودیدار. فرخی. أسطع، دراز گردن از شترمرغ و جز آن. ناقه دَفواء و ناقه شُراعیه، ناقۀ درازگردن. (منتهی الارب). عَوهج، آهوی دراز گردن و دست و پای. (السامی فی الاسامی). عَیطَل، درازگردن نیکواندام از زن و اسب وشتر. (از منتهی الارب). فاق، مرغی است آبی درازگردن. مِهیاف، شتر درازگردن. نَجود، دراز گردن از شترمادگان و خرمادگان. (منتهی الارب). - درازگردن شدن، طویل العنق شدن. دارای گردنی دراز شدن. اِقوداد. (تاج المصادر بیهقی). بَتَع. (تاج المصادر بیهقی). تَلَع. قَوَد. (از منتهی الارب). - درازگردن گردیدن، درازگردن شدن. طویل العنق گشتن. سَطَع. (از منتهی الارب). - درازگردنی، درازگردن بودن. بَتَع. (از منتهی الارب). ، کسی را گویند که منسوبان او بی عیب و صاحب عفت وعصمت و خود نیز صاحب عصمت و جاه باشد. (لغت محلی شوشتر خطی) ، احمق. ابله. الاحمق من طال و طال عنقه
باز کردن (در و مانند آن) گشادن گشودن، بستن (در و مانند آن) مسدود کردن (از اضداد) : حضور مجلس انس است و دوستان جمعند و این یکاد بخوانید و در فراز کنید. (حافظ)، نزدیک کردن، پیش آوردن پیش بردن، بنا کردن
باز کردن (در و مانند آن) گشادن گشودن، بستن (در و مانند آن) مسدود کردن (از اضداد) : حضور مجلس انس است و دوستان جمعند و این یکاد بخوانید و در فراز کنید. (حافظ)، نزدیک کردن، پیش آوردن پیش بردن، بنا کردن