جدول جو
جدول جو

معنی فرازبردن - جستجوی لغت در جدول جو

فرازبردن
(دَ دَ)
نزدیک بردن. پیش بردن:
به شیر آنکسی را که بودی نیاز
بدان خواسته دست بردی فراز.
فردوسی.
به ساغر لب خویش بردم فراز
مرا هر لبی گشت چون شکّری.
منوچهری.
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرازیدن
تصویر فرازیدن
افراشتن، گشودن، باز کردن، بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو بردن
تصویر فرو بردن
پایین بردن، به پایین بردن، بلعیدن، غرق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا بردن
تصویر فرا بردن
پیش بردن، جلو بردن، کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن
فرهنگ فارسی عمید
(دَجُ تَ)
نزدیک شدن: هر دو سپاه به یکدیگر فراز شدند و یک زمان حرب کردند. (ترجمه تاریخ طبری).
خسرو گیتی مسعود، که مسعود شود
هرکه یک روز شود بر در او باز فراز.
فرخی سیستانی.
چون بر اهل شهر باز شدند
برشان دیگران فراز شدند.
سنایی.
، بسته شدن:
در جنگ هر دو سپه شد فراز
به سوی سپه پهلوان گشت باز.
اسدی.
گر گنه کردی در او هست باز
توبه کن کاین در نخواهد شد فراز.
عطار.
، باز شدن و گشوده گردیدن:
سفرۀ جود ورا تا بازگستردند، شد
بخل را ز آژنگ ابرو چهره چون سفره فراز.
سوزنی.
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ)
پیش بردن. رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ جُمْ دَ)
نزدیک کردن. پیش آوردن: دست فراز کردو قبضه ای از خاک برگرفت. (قصص الانبیاء). بهاءالدوله سر به طایع فراز کرد یعنی در گوش سخنی میگویم و پس گوشش به دندان برکند. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به فراز آوردن شود، بستن:
مهر و کینش مثل دو دربانند
در دولت کنند باز و فراز.
فرخی سیستانی.
دیده از دنیا فراز می کنی، ایشان را چیزی بگذار. (تذکرهالاولیاء عطار).
به روی خود در طمّاع باز نتوان کرد
چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد.
سعدی.
حضورمجلس انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.
حافظ.
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ دَ)
نزدیک شدن: تا زنده باشی کس فراز تو نیارد آمد. (مجمل التواریخ و القصص).
از درخت باردارش بازنشناسی ز دور
چون فرازآیی بدو در زیر برگش بار نیست.
ناصرخسرو.
فرازآمد به گرد بارگه تنگ
به تندی کرد سوی خسرو آهنگ.
نظامی.
، رسیدن:
دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز
فرازنامد هنگام مردمیت هنوز.
آغاجی.
مار را چون اجل فرازآید
به سر راه خلقش آز آید.
سنایی.
چو سقراط را رفتن آمد فراز
دواسبه به پیش اجل رفت باز.
نظامی.
که هنگام کوچ آمد اینک فراز
به جای دگر میکنم ترکتاز.
نظامی.
، پیش آمدن: آخر ملک کشمیر به صلح فرازآمد. (مجمل التواریخ و القصص) ، پدید آمدن:
فرازآیند از هر سو بسی مرغان گوناگون
پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها.
ناصرخسرو.
، وارد شدن: روا نبود که فرزند رسول فراز آید وبرنخیزی. (تذکرهالاولیاء).
، بالا آمدن:
نگونسار گشتی به چاه دراز
که هرگز از او برنیایی فراز.
اسدی.
، به هم آمدن. بسته شدن:
دوش نامد چشمم از فکرت فراز
تا چه میخواهد ز من جافی زمن.
ناصرخسرو.
کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید
نبیند کس که از خنده دهان گل فرازآید.
فرخی.
، بازآمدن:
به خسته درنگری صحتش فرازآید
به مرده برگذری زندگی ز سر گیرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَخوَشْ / خُشْ کَ دَ)
فراهم آوردن و گرد کردن: لشکر به حرب فرازآورد و مسلمانان صف کشیدند. (ترجمه تاریخ طبری).
به روم اندرون هرچه بودش ز گنج
فرازآوریده ز هر سو به رنج.
فردوسی.
برو لشکر آور ز هر سو فراز
نباید که این کار گردد دراز.
فردوسی.
رجوع به فراز شود، نیز بمعنی آوردن باشد، چنانکه فراز هیچ معنی ندهد مگر تأکید را:
یکی مجمر آتش بیاورد باز
بگفت از بهشت آوریدم فراز.
دقیقی.
، کشانیدن به جایی یا بسوی چیزی:
من او را به دامت فرازآورم
سخنهای چرب و دراز آورم.
فردوسی.
، پیش آوردن:
به ایشان رسی هیچ تندی مکن
نخستین فرازآر شیرین سخن.
فردوسی.
نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز
می خوشبوی فرازآور و بربط بنواز.
منوچهری.
، فرودآوردن:
بازگرد از بد و بر نیک فرازآر سرت
به خرد کوش، چو دیوان چه دوی باز فراز؟
ناصرخسرو.
، پدید آوردن:
ز مرده تن زنده آری فراز
پدید آوری مرده از زنده باز.
اسدی.
، برآوردن و بالا کشیدن:
چو دلو آبی از چه نیارد فراز
رسن خواه کوتاه و خواهی دراز.
نظامی.
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
فرآوردن. حاصل کردن. ساختن. رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ دَ)
به پایان رساندن و سر چیزی را با دقت هم آوردن: (امیر مسعود) امیدهای فراوان داد و آن حدیث فرابرید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ دَ)
گردن دراز. آنکه گردنی دراز دارد. طویل العنق. آنکه گردنش زیاده از اندازۀ طبیعی دراز باشد. اتلع. اجید. اسطع. اعنق. اعیط. اقود. اهیق. بتع. جیداء. عسالق. عسلق. علودّ. مسعر. (منتهی الارب) :
درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین
سیاه شاخ و سیه دیده و نکودیدار.
فرخی.
أسطع، دراز گردن از شترمرغ و جز آن. ناقه دفواء و ناقه شراعیه، ناقۀ درازگردن. (منتهی الارب). عوهج، آهوی دراز گردن و دست و پای. (السامی فی الاسامی). عیطل، درازگردن نیکواندام از زن و اسب وشتر. (از منتهی الارب). فاق، مرغی است آبی درازگردن. مهیاف، شتر درازگردن. نجود، دراز گردن از شترمادگان و خرمادگان. (منتهی الارب).
- درازگردن شدن، طویل العنق شدن. دارای گردنی دراز شدن. اقوداد. (تاج المصادر بیهقی). بتع. (تاج المصادر بیهقی). تلع. قود. (از منتهی الارب).
- درازگردن گردیدن، درازگردن شدن. طویل العنق گشتن. سطع. (از منتهی الارب).
- درازگردنی، درازگردن بودن. بتع. (از منتهی الارب).
، کسی را گویند که منسوبان او بی عیب و صاحب عفت وعصمت و خود نیز صاحب عصمت و جاه باشد. (لغت محلی شوشتر خطی) ، احمق. ابله. الاحمق من طال و طال عنقه
لغت نامه دهخدا
سجده کردن کسی رابرای تعظیم بخاک افتادن: وچون حاجبان اوراپیش تخت بردند ملک را نماز برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازیدن
تصویر فرازیدن
بلند ساختن، گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فا بردن
تصویر فا بردن
ببردن بردن وابردن باز بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروبردن
تصویر فروبردن
بپایین بردن
فرهنگ لغت هوشیار
بزیر بردن به پایین بردن، جای دادن، غوطه دادن بلعیدن یا فرو بردن پنجه در چیزی. اعمال زور و قدرت کردن، نفوذ یافتن، یا فرو بردن خشم (غیظ) کظم غیظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمانبردن
تصویر فرمانبردن
مطیع شدن، اطاعت فرمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا بردن
تصویر فرا بردن
پیش بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز بردن
تصویر فراز بردن
نزدیک بردن پیش بردن
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک شدن، بسته شدن، باز شدن گشوده گردیدن، بسته شدن، برخاستن، داخل شدن، جلو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا بریدن
تصویر فرا بریدن
بپایان رساندن، مسکوت گذاشتن مطلب یا کاری
فرهنگ لغت هوشیار
پیش آوردن، فراز آوردن، پیش آوردن، دست دراز کردن دست، برگزیدن انتخاب کردن، برانگیختن تحریک کردن، بستن (در)
فرهنگ لغت هوشیار
باز کردن (در و مانند آن) گشادن گشودن، بستن (در و مانند آن) مسدود کردن (از اضداد) : حضور مجلس انس است و دوستان جمعند و این یکاد بخوانید و در فراز کنید. (حافظ)، نزدیک کردن، پیش آوردن پیش بردن، بنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز شدن
تصویر فراز شدن
((~. شُ دَ))
نزدیک شدن، گشوده شدن، بسته شدن، برخاستن، داخل شدن، پیش رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراز کردن
تصویر فراز کردن
((~. کَ دَ))
باز کردن، بستن، نزدیک کردن، پیش آوردن، پیش بردن، ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراز بردن
تصویر فراز بردن
((فَ. بُ دَ))
نزدیک بردن، پیش بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرا بردن
تصویر فرا بردن
((فَ. بُ دَ))
پیش بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرا بریدن
تصویر فرا بریدن
((~. بُ دَ))
به پایان رساندن، مسکوت گذاشتن مطلب یا کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرا کردن
تصویر فرا کردن
((فَ کَ دَ))
پیش آوردن، دست دراز کردن، برگزیدن، برانگیختن، بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو بردن
تصویر فرو بردن
((~. بُ دَ))
به پایین بردن، بلعیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو بردن
تصویر فرو بردن
بلعیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترا بردن
تصویر ترا بردن
منتقل ساختن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترابردن
تصویر ترابردن
منتقل کردن، حمل کردن، حمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروبردن
تصویر فروبردن
ابتلاع
فرهنگ واژه فارسی سره