جدول جو
جدول جو

معنی فراز بردن

فراز بردن((فَ. بُ دَ))
نزدیک بردن، پیش بردن
تصویری از فراز بردن
تصویر فراز بردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فراز بردن

فراز کردن

فراز کردن
باز کردن (در و مانند آن) گشادن گشودن، بستن (در و مانند آن) مسدود کردن (از اضداد) : حضور مجلس انس است و دوستان جمعند و این یکاد بخوانید و در فراز کنید. (حافظ)، نزدیک کردن، پیش آوردن پیش بردن، بنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار

فراز کردن

فراز کردن
باز کردن، بستن، نزدیک کردن، پیش آوردن، پیش بردن، ساختن
فراز کردن
فرهنگ فارسی معین

فراز کردن

فراز کردن
نزدیک کردن. پیش آوردن: دست فراز کردو قبضه ای از خاک برگرفت. (قصص الانبیاء). بهاءالدوله سر به طایع فراز کرد یعنی در گوش سخنی میگویم و پس گوشش به دندان برکند. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به فراز آوردن شود، بستن:
مهر و کینش مثل دو دربانند
در دولت کنند باز و فراز.
فرخی سیستانی.
دیده از دنیا فراز می کنی، ایشان را چیزی بگذار. (تذکرهالاولیاء عطار).
به روی خود در طَمّاع باز نتوان کرد
چو باز شد به درشتی فراز نتوان کرد.
سعدی.
حضورمجلس انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.
حافظ.
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا

فرا بردن

فرا بردن
پیش بردن، جلو بردن، کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن
فرا بردن
فرهنگ فارسی عمید

فرازبردن

فرازبردن
نزدیک بردن. پیش بردن:
به شیر آنکسی را که بودی نیاز
بدان خواسته دست بردی فراز.
فردوسی.
به ساغر لب خویش بردم فراز
مرا هر لبی گشت چون شکّری.
منوچهری.
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا

دراز گردن

دراز گردن
آنکه دارای گردنی دراز است طویل العنق، احمق ابله، شتر اشتر
دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار