شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فتلیدن، فتاریدن، برای مثال باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر می خواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)
شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فَتَلیدن، فَتاریدن، برای مِثال باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر می خواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)
از جای اندرآهختن و از جای بکندن. (فرهنگ اسدی). کندن، ریختن. (برهان). افشاندن و تکان دادن. (فرهنگ اسدی) : باد برآمد به شاخ سیب شکفته بر سر میخواره برگ گل بفتالید. عمارۀ مروزی. ، دریدن و شکافتن. (برهان) : که با خشم چشم ار برآغالدت به یک دم هم از دور بفتالدت. اسدی. ، پریشان کردن وپراکنده کردن، از هم جدا کردن و گسستن. (برهان). رجوع به فتال شود
از جای اندرآهختن و از جای بکندن. (فرهنگ اسدی). کندن، ریختن. (برهان). افشاندن و تکان دادن. (فرهنگ اسدی) : باد برآمد به شاخ سیب شکفته بر سر میخواره برگ گل بفتالید. عمارۀ مروزی. ، دریدن و شکافتن. (برهان) : که با خشم چشم ار برآغالدت به یک دم هم از دور بفْتالدت. اسدی. ، پریشان کردن وپراکنده کردن، از هم جدا کردن و گسستن. (برهان). رجوع به فتال شود
بلعیدن. سرت فروبردن. واریدن. فروواریدن. (یادداشت بخط مؤلف). گواردن. لقمه به دهان فروبردن. (حاشیۀ برهان چ معین) : آن آش او را نفارد و نگوارد. (فیه مافیه چ فروزانفر ص 24)
بلعیدن. سرت فروبردن. واریدن. فروواریدن. (یادداشت بخط مؤلف). گواردن. لقمه به دهان فروبردن. (حاشیۀ برهان چ معین) : آن آش او را نفارد و نگوارد. (فیه مافیه چ فروزانفر ص 24)