جدول جو
جدول جو

معنی فایندر - جستجوی لغت در جدول جو

فایندر
(ءِ)
دهی از دهستان رود میان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه که در 12 هزارگزی شمال باختری رودمیان و 4 هزارگزی شمال باختری میان تربت به نیازآباد واقع است. جلگه ای گرمسیر و دارای 289 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. راه آن مالرو است و از شمال لاج اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مادندر
تصویر مادندر
مادراندر، نامادری، زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مایندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاینده
تصویر لاینده
ناله کننده، زوزه کشنده، هرزه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فساینده
تصویر فساینده
رام کننده، افسونگر، برای مثال به چاره گری زیرک و هوشمند / فسون فساینده را کرد بند (نظامی۵ - ۸۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
آنکه چیزی را بساید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سامندر
تصویر سامندر
سمندر، جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی می کند و در مکان های تاریک و مرطوب به سر می برد،
جانوری افسانه ای که درون آتش زندگی می کند، اسمندر، سمندور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاینده
تصویر پاینده
پایدار، بادوام، کسی که چیزی را بپاید و مراقب آن باشد، برقرار، جاوید، ابدی، باقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاینده
تصویر زاینده
دارای توانایی زاییدن، کنایه از دارای توانایی خلق و ابداع، آفریننده، کنایه از افزون شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایندر
تصویر مایندر
نامادری، زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مادراندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاینده
تصویر خاینده
جونده، کسی که چیزی را با دندان نرم می کند
فرهنگ فارسی عمید
(یَ دُ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان در 18 هزارگزی جنوب مرکز بخش. آب آن از چشمه و قنات، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت، چوبداری، قالی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(یَ دُ)
نام طایفه ای از ترکمانان که در زمان حکومت تیموریان و خصوصاً سلطان میرزا بایسنقر شوکت و شکوهی یافتند و چون به مخالفت میرزا بایسنقر و موافقت مسیح میرزا پسر امیر حسن بیک اتفاق نمودند در جنگ قراباغ از میرزا بایسنقر شکست خوردند. مسیح میرزا با اکثر بایندریه به قتل رسیدند. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 436).
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یکی از خدایان آریانهای هندی. (ایران باستان ص 39). رجوع به ایندره یا آندره شود، مقلوب ساختن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مکروه و ناپسند انداختن، بر زمین زدن چندانکه نتواند برخیزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ)
به معنی مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) :
دشمن ار مهر طمع دارد از او بیهدگی ست
که جهان مادر او نیست که مایندر اوست.
فرخی.
فاطمه را عایشه مایندر است
پس تو مرا شیعت مایندری.
ناصرخسرو.
شیعت مایندری ای بدنشان
شاید اگر دشمن دختندری.
ناصرخسرو.
و رجوع به مادراندر و مادندر شود
لغت نامه دهخدا
مادر اندر: مهر فرزندی بر خواجه فکندست جهان این جهان مادر او نیست که مادندر اوست. (فرخی. د. 28)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاینده
تصویر لاینده
هرزه گوی، ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاینده
تصویر گاینده
آنکه مجامعت کند مباشرت کننده آرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاینده
تصویر پاینده
پایدار، بادوام، ابدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فانیدن
تصویر فانیدن
تصفیه کردن، شکر پالودن شکر، تصفیه شکر یا چغندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاینده
تصویر فزاینده
افزاینده
فرهنگ لغت هوشیار
زن پدر مادر اندر: فاطمه را عایشه مایندراست پس تو مرا شیعت مایندری. (ناصر خسرو. 412)
فرهنگ لغت هوشیار
از سالامندرا یونانی آذرشین از جانوران جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
آنکه چیزی را میساید و نرم میکند طحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاینده
تصویر زاینده
والد، بچه آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادندر
تصویر مادندر
((یَ دِ))
نامادری، مادر اندر، ماریره، مایندر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایندر
تصویر مایندر
((یَ دِ))
نامادری، مادندر، مادر اندر، ماریره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاینده
تصویر پاینده
((یَ دِ))
پایدار، جاوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
((یَ دِ))
آن چه که چیزی را می ساید و نرم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرایند
تصویر فرایند
((فَ یَ))
مجموعه عملیات و مراحل لازم برای رسیدن به یک هدف مشخص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فزاینده
تصویر فزاینده
((فَ یَ دِ))
افزاینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاینده
تصویر لاینده
((یَ دِ))
هرزه گوی، ناله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فزاینده
تصویر فزاینده
صعودی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناینده
تصویر ناینده
ناقض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاینده
تصویر پاینده
دایم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
Abrasive
دیکشنری فارسی به انگلیسی