جدول جو
جدول جو

معنی فالونک - جستجوی لغت در جدول جو

فالونک
(لَ)
دهی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز که در 71 هزارگزی جنوب خاوری اردکان و کنار راه فرعی زرقان به بیضا واقع است. جلگه ای معتدل، مالاریایی و دارای 82 تن سکنه است. آب آنجا ازقنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاتونک
تصویر خاتونک
(دخترانه)
خاتون (بانو) + ک، بانوی کوچک، نام روستایی در نزدیکی شیراز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، تفّاح الارض، کوبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالوده
تصویر فالوده
پالوده، صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوذج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالانک
تصویر تالانک
شلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، رنگینا، تالانه، رنگینان، شلیر، شکیر، شفترنگ، شفرنگ، مالانک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالانک
تصویر مالانک
شلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، تالانک، تالانه، رنگینا، شفرنگ، شلیر، شفترنگ، شکیر، رنگینان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالونه
تصویر پالونه
کفگیر، ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوق، برای مثال دیده پالونه سرشک امل/ طبع پیمانۀ عذاب شدست (جمال الدین عبدالرزاق- مجمع الفرس - پالونه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالوذج
تصویر فالوذج
پالوده، صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالونی
تصویر کالونی
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالوسک
تصویر کالوسک
باقلا، دانه ای خوراکی و کمی بزرگ تر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد، باقلی، کوسک
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
میوه ای است شبیه به شفتالو. (برهان). نوعی از شفتالو است. (آنندراج) (انجمن آرا). تالانه. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام). فرسک. (فرهنگ نظام). شفترنگ. رنگینان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). زردآلو. (ناظم الاطباء). شلیل. رنگینا. شلیر. رجوع به تالانه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ای است در یک فرسنگ و نیمی جنوب شیراز. (فارس نامۀ ناصری ج 2 ص 191) (جغرافیای غرب ایران ص 106). دهی است از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز در 12 هزارگزی جنوب شیراز در کنار راه فرعی شیراز به قره باغ. محلی است جلگه ای معتدل ولی مالاریائی و سکنۀ آن 103 تن و مذهب اهالی شیعه و زبانشان فارسی است. آب از قنات است. محصولات آنجا غلات و برنج و صیفی و میوه است و شغل اهالی زراعت و باغبانی میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بالوایه. بالویه. مرغی است کوچک چند گنجشک. پرستوک. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). رجوع به بالوایه شود. ظاهراً تحریفی از بالوایه است
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 100 خانوار جمعیت دارد و در قهرار، کاوکوشان و محال دور فراهان سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف مسعود کیهان ص 60)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام یکی از دهستانهای بخش زاغه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال بخش واقع و محدود است از شمال به چقلوندی از جنوب به دهستان سگوند و از خاور به دهستان رازان و از باختر به دهستان ده پیر. موقعیت طبیعی: کوهستانی است و سردسیر و مالاریایی و آب آن از سرابهای دوکوپ زاغه، گاومیر، کلوم در، خرسد دولیسگان، بید گیجه، احمدی و رنگرزان شیرخان است. مرتفعترین کوههای دهستان عبارتند از: کوههای بلومان و لوچ که مراتع مرغوبی در سینه و دامنۀ آن وجود دارد. این دهستان از 30 آبادی تشکیل شده است و قراء مهم آن: دولیسگان. زاغه بالا. چقلوند رود میباشند ساکنین از طوایف دالوند سادات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پالوانه. (برهان). پالاوان. پالاون. پالونیه. ترشی پالا. سماق پالا. آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند. غلل. (دهار). ناطب. ناطبه. منطب. مصفاه. (دهار) (تفلیسی). آبکش. پرویزن. صافی. جایگاهی از کرباس و غیره که در وی چیزی پالایند. (از فرهنگی خطی). راوق. راووق. (تفلیسی) (مهذب الاسماء). آردن. (برهان). ماشوب. ماشوبه. ماشو. زازل. مبزّل. ثدام. (دهار) (منتهی الارب). فیهج، مبزل کمنبر. پالونه و نائژۀ گرمابه و خم و جز آن. (منتهی الارب) :
پالود جان خویش بپالونۀ بلا
پیمود عمر خویش به پیمانۀ زمان.
معزی.
بسپار همه زنگ بپالونۀ آهن
بگذار همه رنگ بپالودۀ بازار.
سنائی.
ببارم ز پالونۀ دیده آبی
برآرم ز آئینۀ سینه آهی.
سیدحسن غزنوی.
ورنه جان آهنین بودی به آه آتشین
دیده چون پالونۀ آهن فروپالودمی.
خاقانی.
هر می که ریختیم بپالونۀ مژه
یاد خیال انس رسان تو میخوریم.
خاقانی.
گهی از دیدگان ریزی همی لؤلو چو پالونه
گهی از چشمه ها بیزی همی مرجان چو پرویزن.
جوهری هروی.
دیده پالونۀ سرشک امل
طبع پیمانه شراب شده ست.
جمال الدین عبدالرزاق
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام خلیج ترم است. (ایران باستان ص 1114 و 1191). به یونانی آن را تسالونیک گویند. شهری است از یونان در انتهای خلیج سالونیک که بوسیلۀ دریای اژه تشکیل شده است. دارای 216800 تن سکنه است. بندری است بسیار فعال و تجارتی در کنار مجمع الجزایر
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ایست سه فرسنگی مشرق شیراز. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ عکاّشۀ هفت لنگ بختیاری، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
قریه ای به شش فرسنگی جنوب جشنیان. (فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فالودج
تصویر فالودج
پارسی تازی گشته پالودک پالوده فالوده بالوده
فرهنگ لغت هوشیار
مورواک مروا روزه به پایان رسید و آمد نوعید دیر زی و شاد نیک بادت مروا (رودکی) از سنگ صفا صفا پذیری مروا ز جمال مرده گیری (خاقانی تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوسک
تصویر کالوسک
باق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالودق
تصویر فالودق
پارسی تازی گشته پالودک پالوده فالوده پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالوذج
تصویر فالوذج
پارسی تازی گشته پالودک پالوده فالوده پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالوذق
تصویر فالوذق
پارسی تازی گشته پالودک پالوده فالوده پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالانک
تصویر تالانک
میوه ای شبیه به شفتالو، زرد آلو، شلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند جایگاهی از کرباس و غیره که در وی چیزی پالایند آبکش پرویزن ماشوب ماشوبه ترشی پالا پالاوان پالاون پالوانه صافی مصفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالون
تصویر فالون
ماسه شسنی (شسن صدف) زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالوده
تصویر فالوده
پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
((نِ))
گیاهی خوشبو و پر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید، بابونه، بانونج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالونه
تصویر پالونه
((نِ))
صافی، آبکش، ظرف فلزی سوراخ سوراخ که با آن چیزها را صاف کنند، پالاون، پالوانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالانک
تصویر تالانک
((نَ))
شلیل
فرهنگ فارسی معین
((نْ ژْ))
هر یک از افراد چماق دار سازمان یافته در گروه های فشار. مأخوذ از نام حزب فالانژ در اسپانیا که مانندفاشیست ها بر قدرت حاکمیت تکیه دادند
فرهنگ فارسی معین