- فاسج
- بار دار: ماده شتر، بار ناپذیر ماده شتر از واژگان دو پهلو، تیز رو: ماده شتر
معنی فاسج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پوسیده، تباه
خارپشت بزرگ تیرانداز، سیخول
فلج، عارضۀ توقف یا مختل شدن حرکت در اعضای بدن بر اثر بیماری عصبی یا عضلانی، مبتلا به این عارضه
مردی که با زن شوهردار رابطۀ جنسی دارد، کسی که مرتکب فسق شود، فاجر، گناهکار
سنگی است زرد مایل بسفیدی و سبزی و رنگهای دیگر بر او ظاهر است. در قدیم آنرا دافع همه سموم می دانستند پازهرکانی فادزهر معدنی
سنگی است زرد مایل بسفیدی و سبزی و رنگهای دیگر بر او ظاهر است. در قدیم آنرا دافع همه سموم می دانستند پازهرکانی فادزهر معدنی
گز، زبان گنجشک
بلاده دژوند تبهکار ناراستکار، یارو مردی که در پیوند با زن شوهر دار است تبهکار گنهکار ناراست کردار، مردی که با زن شوهر دار دوستی و هم صحبتی کند، جمع فساق فسقه فاسقین
تباه، خراب
تباه کننده، تباه شونده، تباه، برگرداننده سودا یا آهنگ (عزم)
سست شدن نصف بدن و بیکار شدن عضوی از بدن را گویند، فروهشتگی در نیمه بدن
خارپشت کلان تیر انداز را گویند
بافنده، سخن آرا بافنده جامه نساج
تیر پیکان دار
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
فاذج، سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی و رنگ های دیگر بر او ظاهر است. در قدیم آن را دافع همه سموم می دانستند، پادزهر کانی، فادزهر معدنی
گیاهی با برگ هایی شبیه برگ نخود و تخم هایی سرخ و تلخ مزه که درون غلاف کوچکی جا دارد و بیشتر در کشتزارهای گندم و جو می روید
تیر، تیر پیکان دار
غیرقابل استفاده، گندیده، عفونت کرده مثلاً شیر فاسد، دندان فاسد،
فاقد هنجارهای انسانی یا مذهبی مثلاً اخلاق فاسد،
آنکه برخلاف معیارهای اخلاقی یا اجتماعی زندگی می کند، منحرف، معیوب، نادرست، باطل
فاسد شدن: تباه شدن، منحرف شدن، گندیدن، باطل شدن
فاسد کردن: تباه کردن، منحرف کردن، معیوب کردن، پوساندن
فاقد هنجارهای انسانی یا مذهبی مثلاً اخلاق فاسد،
آنکه برخلاف معیارهای اخلاقی یا اجتماعی زندگی می کند، منحرف، معیوب، نادرست، باطل
فاسد شدن: تباه شدن، منحرف شدن، گندیدن، باطل شدن
فاسد کردن: تباه کردن، منحرف کردن، معیوب کردن، پوساندن
Corrupt, Decadent, Decayed, Depraved, Corruptor, Putrid, Spoiled, Venal
corrupto, corruptor, decadente, podre, depravado, estragado, venal
коррумпированный , развратник , декадентский , гнилой , развращённый , испорченный , продажный
korrupt, Verderber, dekadent, verfault, verkommen, faul, verdorben, venal
skorumpowany, korupcjonista, dekadencki, zgniły, zepsuty, korupcyjny
корумпований , корупціонер , декадентський , гнилий , розбещений , зіпсований , продажний
corrupto, corruptor, decadente, podrido, depravado, pútrido, estropeado, venal
corrompu, corrupteur, décadent, pourri, dépravé, putride, gâté, vénal
corrotto, corruttore, decadente, marcio, depravato, putrido, rovinato, venale
corrupt, corrupteur, decadente, rot, verdorven, bedorven
भ्रष्ट , भ्रष्टक , षड्यंत्रकारी , सड़ा हुआ , ख़राब