- فارع
- زیبا، برجسته، بر شونده، فرود آینده از واژگان دو پهلو، یاریگر بالا رونده (از کوه)
معنی فارع - جستجوی لغت در جدول جو
- فارع ((رِ))
- بالا رونده
- فارع
- بالارونده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شرافتمند، شریف، باشرف، اصیل و نجیب
مونث فارع و زبر کوه، روی رود بار، بالای را
آسوده
پارس
خیکچه، چابکدست زن، شتر فراخ گام ماده
کشاورز
آنکه در فضل تمام و کمال باشد
کشتکار، کشاورز، برزگر
زره پوش
طریق، راه بزرگ، راهنما
زیرک، راهوار مثلاً مرکب فاره
کسی که زبان مادری اش فارسی است
تنهامانده، جدامانده، یکه و تنها، یگانه
اسب سوار، سوار بر اسب، کنایه از دلیر و جنگ جو
کوبنده، کوبندۀ در، فال زننده، به قرعه، قرعه کشنده
سخت، مقابل آسان، دشوار، مشکل، مقابل نرم و سست، سفت، محکم و استوار، بخیل، خسیس، بسیار
ویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جدا کننده، ممّیز
مفرد واژۀ شوارع، راه بزرگ، شاه راه، راه راست، خیابان، صاحب شرع، راهنما
شارع عام: راه و کوچه ای که همه کس از آن عبور کنند
شارع مقدس: پیغمبر اسلام
شارع عام: راه و کوچه ای که همه کس از آن عبور کنند
شارع مقدس: پیغمبر اسلام
آزاد و رها، بی نیاز، بی خبر، بی اطلاع، برای مثال اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمی شود ما را (سعدی۲ - ۳۰۵) ،
آسوده، بدون نگرانی
فارغ کردن: آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن
فارغ شدن: آسوده شدن، کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
آسوده، بدون نگرانی
فارغ کردن: آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن
فارغ شدن: آسوده شدن، کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
نیکو، فائق، کسی که در علم و فضل یا جمال بر دیگران برتری دارد
خوار، ضعیف، رام، فروتن
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است
روشن آشکار: چون سخن، برنده چون زبان
بر گرفته از فرید تازی یکتا یکی از بازی های هفتگانه نرد تنها جدا مانده، یگانه یکی از بازی های هفتگانه نرد دور اول از بازی نرد (در قدیم)
شادمان
زاغ دشتی، درد ناک، رنج دیده
رنگ روشن رنگ ناب، بسیار زرد
یک موش، مشکدان واحد فار یک موش، جمع فارات
رمنده خر و ماده شتر، رمیده از درد زایمان، جدا کننده، ابر جدا ابرتک، بزرک (کتان از سریانی به تازی رفته است) از گیاهان آنکه میان حق و باطل فرق گذارد، جدا کننده ممیز، تفاوت بین دو امر، کتان
فرصت یافتن، آسوده و آرام