جدول جو
جدول جو

معنی فارع - جستجوی لغت در جدول جو

فارع
بالارونده
تصویری از فارع
تصویر فارع
فرهنگ فارسی عمید
فارع
(رِ)
در بالای وادی الشراه قریه ای است بنام فارع که درخت خرما بسیار دارد. ساکنانش معلوم نیست از کدام قبیله اند. آبهای آن از چشمه هایی است که در زیر زمین جریان دارند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
فارع
(رِ)
اسم فاعل از فرع و فروع، بمعنی بالارونده بر کوه و فرودآینده به وادی، بلندبالای نیکوهیأت، یک تن از اطرافیان سلطان: هو فارع من فرعه السلطان، او یکی از یاران سلطان است. (از اقرب الموارد). ج، فرعه، جبل فارع، کوهی را میگویند که درازتر از کوه دیگر باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فارع
زیبا، برجسته، بر شونده، فرود آینده از واژگان دو پهلو، یاریگر بالا رونده (از کوه)
فرهنگ لغت هوشیار
فارع
((رِ))
بالا رونده
تصویری از فارع
تصویر فارع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فارد
تصویر فارد
(پسرانه)
یگانه، تنها، تک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فارا
تصویر فارا
(دخترانه)
نام کوهی در مغرب فلات ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فارس
تصویر فارس
اسب سوار، سوار بر اسب، کنایه از دلیر و جنگ جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارس
تصویر فارس
کسی که زبان مادری اش فارسی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارع
تصویر شارع
مفرد واژۀ شوارع، راه بزرگ، شاه راه، راه راست، خیابان، صاحب شرع، راهنما
شارع عام: راه و کوچه ای که همه کس از آن عبور کنند
شارع مقدس: پیغمبر اسلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارغ
تصویر فارغ
آزاد و رها، بی نیاز، بی خبر، بی اطلاع، برای مثال اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمی شود ما را (سعدی۲ - ۳۰۵)،
آسوده، بدون نگرانی
فارغ کردن: آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن
فارغ شدن: آسوده شدن، کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارع
تصویر بارع
نیکو، فائق، کسی که در علم و فضل یا جمال بر دیگران برتری دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارع
تصویر قارع
کوبنده، کوبندۀ در، فال زننده، به قرعه، قرعه کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاره
تصویر فاره
زیرک، راهوار مثلاً مرکب فاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارق
تصویر فارق
ویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جدا کننده، ممّیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاجع
تصویر فاجع
سخت، مقابل آسان، دشوار، مشکل، مقابل نرم و سست، سفت، محکم و استوار، بخیل، خسیس، بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارد
تصویر فارد
تنهامانده، جدامانده، یکه و تنها، یگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارعه
تصویر فارعه
شرافتمند، شریف، باشرف، اصیل و نجیب
فرهنگ فارسی عمید
(رِ عَ)
الثقفیه. مادر حجاج بن یوسف. مسعودی او را فارغه (با غین نقطه دار) خوانده است. رجوع به مروج الذهب مسعودی، و حجاج بن یوسف در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
مؤنث فارع. زیر کوه، آب راهۀ بلند. (منتهی الارب). ج، فوارع، اندازه ای ازغنائم که رو به فزونی باشد اما خمس بدان تعلق نگیرد. (از اقرب الموارد) ، فارعه الطریق، بالای راه و محل قطع یا حواشی آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مفرع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفرع شود
لغت نامه دهخدا
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارز
تصویر فارز
روشن آشکار: چون سخن، برنده چون زبان
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از فرید تازی یکتا یکی از بازی های هفتگانه نرد تنها جدا مانده، یگانه یکی از بازی های هفتگانه نرد دور اول از بازی نرد (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضارع
تصویر ضارع
خوار، ضعیف، رام، فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زارع
تصویر زارع
کشتکار، کشاورز، برزگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارع
تصویر شارع
طریق، راه بزرگ، راهنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارع
تصویر دارع
زره پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارع
تصویر بارع
آنکه در فضل تمام و کمال باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذارع
تصویر ذارع
خیکچه، چابکدست زن، شتر فراخ گام ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارعه
تصویر فارعه
مونث فارع و زبر کوه، روی رود بار، بالای را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارح
تصویر فارح
شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زارع
تصویر زارع
کشاورز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فارس
تصویر فارس
پارس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فارغ
تصویر فارغ
آسوده
فرهنگ واژه فارسی سره