جدول جو
جدول جو

معنی فارسان - جستجوی لغت در جدول جو

فارسان
دهی است از دهستان میردج بخش حومه شهرستان شهرکرد که در 30 هزارگزی جنوب باختری شهرکرد، کنار راه شهرکرد به باباحیدر واقع است، جلگه ای معتدل و دارای 4024 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه، رودخانه، سرآب و قنات تأمین میشود، محصول عمده اش غلات و حبوبات، وشغل اهالی زراعت و کسب است، پست بهداری، دبستان و راه ماشین رو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارسان
تصویر پارسان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی سیرجان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاران
تصویر فاران
(پسرانه)
موضع مغازه ها، نام دشتی که بنی اسرائیل در آن جا گردش می کردند (معرب از عبری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسان
تصویر ارسان
(دخترانه)
نام همسر نرسی پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرسان
تصویر فرسان
جمع واژۀ فارس، اسب سوار، سوار بر اسب، دلیر و جنگ جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارسان
تصویر نارسان
نارس، خام، کنایه از ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارسان
تصویر کارسان
کرسان، ظرف چوبی یا گلی برای قرار دادن نان یا غذای دیگر در آن، صندوق چوبی یا گلی، کارگاه، کارستان، محل کار، برای مثال به نزدیک دریا یکی شارسان / پی افگند و شد شارسان کارسان (فردوسی۴ - ۱۸۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارسان
تصویر شارسان
شهرستان، برای مثال برآورد پرمایه ده شارسان / شد آن شارسان ها کنون خارسان (فردوسی۲ - ۱۹۰۸)، یکی شارسانی برآورد شاه / پر از برزن و کوی و بازارگاه (فردوسی۵/۵ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
خارستان، برای مثال همان خارسان این سرای سپنج / که هم نازوگنج است و هم درد و رنج (فردوسی۲ - ۲۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارسان
تصویر مارسان
مارمانند، شبیه مار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
یکی از دهستانهای پنجگانه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در خاور حاجی آباد واقع است. از جنوب به دهستان سیاهو و احمدی، از خاور به دهستان رودخانه واز باختر به دهستان طارم محدود است. جلگه ای گرمسیر است که آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده اش خرما و غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. این دهستان از 21 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعاً 5512 تن سکنه دارد. مرکز دهستان قریۀ فارغان و قریه های مهم آن نظام آباد، سلطان آباد، سیرمند، میمند، و شاهرود میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سلگی شهرستان نهاوند که در 24 هزارگزی شمال باختری شهر نهاوند و 6 هزارگزی جنوب شهرک واقع است، جایی کوهستانی، سردسیر و دارای 700 تن سکنه است، آب آنجا از رود خانه امیرآباد تأمین میشود ومحصول عمده اش غلات، توتون، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، آن را ’پارسبان’ هم مینامند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان که در 30 هزارگزی جنوب کوهپایه و 30 هزارگزی جنوب راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع است، جلگه ای معتدل و دارای 300 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت، صنعت دستی زنان کرباس بافی و پنبه ریسی است، راه مالرودارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، فارفاآن نیزآمده است، رجوع به نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 48 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بمعنی مارستان است که بیمارستان و دارالشفا باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به مارستان و بیمارستان شود
لغت نامه دهخدا
در شعر بمعنی کارستان است، (ناظم الاطباء)، رجوع به کارستان شود، محل ّ کار، جائی که در آن کار پیدا شود:
چنین تا بیامد بدان شارسان
که قیصر ورا خواندی کارسان،
فردوسی،
به پیش اندر آمد یکی خارسان
پیاده ببود اندر آن کارسان،
فردوسی،
بنزدیک دریا یکی شارسان
پی افکند و شد شارسان کارسان،
فردوسی،
همه گرد بر گرد آن شارسان
که هم شارسان بود و هم کارسان،
فردوسی
ظرفی باشد مانند صندوقی مدور که از چوب و گل سازند و نان و حلوا و امثال آن را در میان آن بنهند و آن را کرسان و چاشدان (و چاشکدان هم خوانند. (جهانگیری) (آنندراج). یک نوع ظرفی چوبین و یا گلین مانا بصندوق که در آن نان و حلوا و جز آن گذارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کرسان شود
لغت نامه دهخدا
به شکل مار، به اندام مار:
بند دم کژدم فلک را
زان نیزۀ مارسان گشاید،
خاقانی،
- مارسانان، اوفیوریدها، یکی از پنج ردۀ خارپوستان که دریازی بوده و ساختمان داخلی بدن آنها کاملاً شبیه ستارگان دریایی است با این تفاوت که بدن مارسانان ستاره ای ولی صفحۀ مرکزی از پا کاملاً جداست، بازوها نازک و هیچیک از ملحقات دستگاه گوارش و تناسلی در آنجا دیده نمیشود ... بازوها حرکات موجی شبیه دم مار در سطح افقی و در جهات مختلف انجام میدهند و اسم این رده بهمین علت انتخاب گردیده است، و رجوع به جانورشناسی عمومی ج 1 ص 245 و 261 شود
لغت نامه دهخدا
طایفۀ فارسیان که در حدود شاهرود و سنخاص متوقف میباشند و خط کردمحله شمال استراباد، قاتول، فندرسک، فارسیان، سنخاص و جنوب اسفراین محل سکونت آنهاست که در حدود شهرستانهای شاهرود و بجنورد امروزی است، رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 105 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
آنکه نمی رساند. (ناظم الاطباء) ، نرسنده. که نمی رسد:
چو نیکی فزائی به روی خسان
بود مزد آن سوی تو نارسان.
فردوسی.
، ناتمام. ناکامل. ناپایدار و بی اعتبار. نااستوار. ناقص. نارسا:
گفت من گفتم که عهد آن خسان
خام باشد خام و زشت ونارسان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
لبلاب است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
باغی بزرگ در دومنزلی اورگنج به خوارزم دیده شده بدین نام یعنی چارچمن که از هر خیابانی که می رفتی به حوضی رسیدی و باز چهار خیابان دیگر و بدین صورت تا آخر، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، و رجوع به چارچمن شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کوهستان بخش مینودشت شهرستان گرگان که در 24 هزارگزی خاور مینودشت واقع است، جایی کوهستانی، سردسیر و دارای 630 تن جمعیت است، آب آنجا از چشمه سار و محصول عمده آن غلات، ابریشم و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب است، مزرعۀ یکه قوز جزء این ده است، زیارتگاهی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، رابینو فارسیان را جزو دهات کوهسار استراباد نام برده است، رجوع به مازندران و استراباد ترجمه وحید مازندرانی ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
نام کتابی است از فرزانه بهرام بن فرهاد پارسی که موسوم است به چهار چمن، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، و رجوع به شارستان و شارستان چهارچمن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ شَ وَ دَ / دِ)
شفا رساننده. نافع و سودمند و شفادهنده. (ناظم الاطباء) :
از هیچ کسی به هیچ دردی
تسکین شفارسان ندیده ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
مخفف شارستان، شهرستان، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
برآورد پرمایه ده شارسان
شد آن شارسانها کنون خارسان،
فردوسی،
ز داد و دهش وز خرید و فروخت
تو گفتی همی شارسان برفروخت،
فردوسی،
پس بیش مشنو آن سخن باطل کسی
کز شارسان علم سوی روستا شده ست،
ناصرخسرو،
در مدینه ی علم ایزد جغدکان را جای نیست
جغدکان از شارسانها قصد زی ویران کنند،
ناصرخسرو،
، کوشک و عمارتی را گویند که بر چهار سوی آن بساتین باشد، (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، و رجوع به شارستان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان که در 70هزارگزی جنوب خاش و 29 هزارگزی خاور شوسۀ خاش به ایرانشهر واقع است، محلی کوهستانی گرمسیر مالاریایی و سکنۀ آن 250 تن است، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آنجا غلات، برنج، خرما و شغل اهالی زراعت و راه این ده مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
خارستان، این کلمه مرکب از خار و سان است چون بیمارسان بمعنی بیمارستان و شارسان بمعنی شارستان، رجوع به فرهنگ شاهنامۀ ولف شود، خارستان:
خردمند مردم از آن شارسان
گزیده بهامون یکی خارسان،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 209 نمرۀ 1435)،
برآورد پرمایه ده شارسان
شد آن شارسانها کنون خارسان،
فردوسی،
برفتند شادان بدان شارسان
کجا گشته بود آنزمان خارسان،
فردوسی،
اگر تو بکوبی در شارسان
بشاهی نیابی مگر خارسان،
فردوسی،
همان خارسان این سرای سپنج
که هم ناز و گنج است و هم درد و رنج،
فردوسی،
نگه کرد جائی که بد خارسان
از او کرد خرم یکی شارسان،
فردوسی،
من از بهر ایشان یکی شارسان
بر آرم به بومی که بد خارسان،
فردوسی،
بگشتند برگرد آن شارسان
که بد پیش از آن سربسر خارسان،
فردوسی،
بپیش اندر آمد یکی خارسان
پیاده ببود اندر آن کارسان،
فردوسی،
بساشارسان گشت بیمارسان
بسا گلستان نیز شد خارسان،
فردوسی،
، ویرانه:
که توران زمین را کنند خارسان
نماند برین بوم و بر شارسان،
فردوسی،
چنان شد دژ وبارۀ شارسان
کزین خود نه بینی بجز خارسان،
فردوسی،
همی گشت برگرد آن شارسان
بدستی ندید اندر آن خارسان،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
بارسیان، طایفه ای از کردان، (تاریخ کرد رشید یاسمی صص 111-115)، گیاه زمین، یقال: اطلعت الارض بارضها، ای نبتها، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آنکه نمی رساند، آنکه نمی رسد نرسیده نامتصل: چو نیکی فزایی بروی خسان بود مزد آن سوی تو نارسان. (شا. لغ)، ناتمام ناقص، نااستوار نارسا: گفت: من گفتم که عهد آن خسان خام باشد خام و زشت و نارسان. (مثنوی. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسان
تصویر ارسان
جمع رسن، از پارسی افسارها رسن ساختن، افسار بر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
شهرستان شهر مدینه، نفس شهر یعنی دکان ها و خانه ها که بر گرداگرد ارگ یا قهندز ساخته باشند هرچه در اندرون یک شهر بود مقابل ربض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارسان
تصویر خارسان
جای پرخار خارزار خارستان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فارس، از ریشه پارسی سوار کاران اسواران جمع فارس سواران اسب سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارسان
تصویر شارسان
((رْ))
قسمت اصلی شهر که دیوار گرداگرد آن است و ارگ درون آن واقع است، شهرستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرسان
تصویر فرسان
((فُ))
جمع فارس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرارسان
تصویر فرارسان
مبلغ
فرهنگ واژه فارسی سره