جدول جو
جدول جو

معنی فارده - جستجوی لغت در جدول جو

فارده
(رِ دَ)
تنها. رجوع به فارد شود، ناقه فارده، ناقۀ تنها چرنده. (اقرب الموارد) ، سدره فارده، درخت کنار جدا از کنارستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فارده
مونث فارد: و گوسفند خانگی، ماده شتر تنها
تصویری از فارده
تصویر فارده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فارهه
تصویر فارهه
(دخترانه)
دختر زیبا و با نمک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وارده
تصویر وارده
وارد شده مثلاً جراحت وارده بر او شدید بود، نقل شده
واردۀ قلبی: در تصوف وارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارده
تصویر شارده
شارد، رمنده، رمیده، گریخته، آنکه از اطاعت سر باز بزند، نافرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارقه
تصویر فارقه
مؤنث واژۀ فارق، ویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جدا کننده، ممّیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسرده
تصویر فسرده
افسرده، منجمد، یخ بسته، غمگین، کنایه از بی طراوت، پژمرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارده
تصویر بارده
بار دهنده، میوه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارعه
تصویر فارعه
شرافتمند، شریف، باشرف، اصیل و نجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فایده
تصویر فایده
بهره، سود، نتیجۀ سودمند، توضیح سودمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارده
تصویر بارده
مؤنث واژۀ بارد، سرد، خنک، بی مزه، خنک، آنکه معاشرت با او خوشایند نیست، بی ذوق، در طب قدیم مزاج سرد، سرد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رِ دَ)
جمع واژۀ مفردی. کسانی که در دوران سلاطین ممالیک جزء ’حلقه’ محسوب می شدند و از جندیهای ’ممالیک’ممتاز و مشخص بودند. (از دزی ج 2 ص 251) : اهالی شهر را از مفارده و محترفه چنان حشر داد کردن وبیرون داد بردن که هرکه بازمی ماند دکان او غارت می کردند. (مسامره الاخبار ص 126). و رجوع به مفردی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فایده
تصویر فایده
سود، بهره، نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسرده
تصویر فسرده
افسرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارده
تصویر نارده
کنه ای که بر تن جانوران چسبد و خون آنها را بمکد، پشه بق
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وارد، درآیندگان راه ها رسیده ها وارده درفارسی مونث وارد گذرگاه، گذرنده، بر آب آینده آب بردارنده مونث وارد: (اجناس وارده)، جمع واردات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فائده
تصویر فائده
آنچه داده یا گرفته شود از دانش و مال و جز آن، سود، ثمر، بار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فارق و جدا نشانه مونث فارق، جمع فارقات. یا علامت فارقه. نشانه ای که برای امتیاز دو شی میان آنها نهند، نشانه ای که معنیی را از معنی دیگر جدا کند بدین صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارعه
تصویر فارعه
مونث فارع و زبر کوه، روی رود بار، بالای را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسده
تصویر فاسده
مونث فاسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فادره
تصویر فادره
ستیغ سنگ سر کوه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث شارد چکامه چکامه ای که برسر زبانهاباشد مونث شارد، واحد شارد، جمع شوارد شرد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث بارد سرد و خنک: امراض بارده اوجاع بارده. میوه دهنده ثمر دهنده (درخت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفارده
تصویر مفارده
جمع مفردی: (اهالی شهر را از مفارده و محترفه چنان حشرداد کردن و بیرون داد بردن که هرکه باز می ماند دکان او غارت میکردند) (مسامره الاخبار. 126)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشارده
تصویر فشارده
((فِ دِ))
افشرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسرده
تصویر فسرده
((فَ یا فُ یا فِ سُ دِ))
پژمرده، یخ زده، منجمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فایده
تصویر فایده
((یِ دِ))
سود، بهره، سخن سودمند، جمع فواید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فارقه
تصویر فارقه
((رِ قَ یا قِ))
مؤنث فارق، جمع فارقات، نشانه ای که برای امتیاز دو شیء میان آن ها نهند، نشانه ای که معنی ای را از معنی دیگر جدا کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فایده
تصویر فایده
بهره، سود، هوده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فشرده
تصویر فشرده
متراکم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فشرده
تصویر فشرده
Compact, Crushed, Squashed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فشرده
تصویر فشرده
compacto, esmagado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فشرده
تصویر فشرده
компактный , раздавленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فشرده
تصویر فشرده
kompakt, zerdrückt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فشرده
تصویر فشرده
kompaktowy, zmiażdżony, zgnieciony
دیکشنری فارسی به لهستانی