- فار
- موش در زبان عربی
فانوس دریایی، چراغی که در بندرگاه بر سر برج برای راهنمایی کشتی ها نصب می کنند، فاروس، چراغ دریایی
معنی فار - جستجوی لغت در جدول جو
- فار
- فرار کننده، گریزنده
- فار
- موش
- فار ((رّ))
- گریزنده، فرار کننده
- فار
- چراغ دریایی، فانوس دریایی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آسوده
پارس
زیرک، راهوار مثلاً مرکب فاره
کسی که زبان مادری اش فارسی است
تنهامانده، جدامانده، یکه و تنها، یگانه
اسب سوار، سوار بر اسب، کنایه از دلیر و جنگ جو
ویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جدا کننده، ممّیز
آزاد و رها، بی نیاز، بی خبر، بی اطلاع، برای مثال اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمی شود ما را (سعدی۲ - ۳۰۵) ،
آسوده، بدون نگرانی
فارغ کردن: آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن
فارغ شدن: آسوده شدن، کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
آسوده، بدون نگرانی
فارغ کردن: آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن
فارغ شدن: آسوده شدن، کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است
روشن آشکار: چون سخن، برنده چون زبان
بر گرفته از فرید تازی یکتا یکی از بازی های هفتگانه نرد تنها جدا مانده، یگانه یکی از بازی های هفتگانه نرد دور اول از بازی نرد (در قدیم)
شادمان
یک موش، مشکدان واحد فار یک موش، جمع فارات
رمنده خر و ماده شتر، رمیده از درد زایمان، جدا کننده، ابر جدا ابرتک، بزرک (کتان از سریانی به تازی رفته است) از گیاهان آنکه میان حق و باطل فرق گذارد، جدا کننده ممیز، تفاوت بین دو امر، کتان
فرصت یافتن، آسوده و آرام
زیبا، برجسته، بر شونده، فرود آینده از واژگان دو پهلو، یاریگر بالا رونده (از کوه)
ستبر، دانا، پندارنده، کهن، گاو کهن
کسی که زبان مادری او فارسی باشد
بالارونده