جدول جو
جدول جو

معنی فاحشاً - جستجوی لغت در جدول جو

فاحشاً
(نَ اَ کَ دَ)
بسیار. بغایت. بی نهایت، بطور ظلم و قهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاحشه
تصویر فاحشه
زن بدکار
بسیار زشت و آشکار مثلاً امور فاحشه
گناه بسیار زشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاحشگی
تصویر فاحشگی
زناکاری زن، عمل فاحشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احشام
تصویر احشام
حشم ها، عشایر، جمع واژۀ حشم
فرهنگ فارسی عمید
(قِ فِ / فَ)
گرد آمدن: احشاد قوم، گرد آمدن آنان
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
دراز و دیر گذاشتن شیر در خیک تا خیک بوی گیرد و چربش شیر خیک را بیالاید. بیشتر کردن شیر در خیک تا بوی گیرد و چرک چربش شیر در آن بچسبد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است بمسافتی اندک در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان، دو محل است در شام از نواحی حلب، شامل ناحیۀ بزرگ دارای دیه ها و مزارع و در مقابل حلب واقع است و قصبۀ آن خناصره نام دارد که عمر بن عبدالعزیز آنجا منزل کرد. (معجم البلدان) (مراصد). در منتهی الارب آمده است که: احص و شبیب دو موضع است بتهامه و دو موضع است بحلب
لغت نامه دهخدا
(لَ)
احشاک دابّه، جو دادن بستور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
احشاف نخله، حشف (یعنی خرمای خشک و بد) بار آوردن خرمابن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ اَ)
شل شدن و خشک گردیدن دست: احشاش ید، خشک شدن دست. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حشم. نوکران و خدمتکاران. (غیاث). احشام مرد، حشم او:
بفرمود تا بر نقیض نخست
یکی نامه املا نمودند چست
که آن تیره گردی که چون شام بود
نه گردسپه گرد احشام بود.
هاتفی
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ نِ گَ)
بخشم آوردن کسی را
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
دادن شتر ریزه. (منتهی الارب). شتر خرد و ریزه دادن، شنوانیدن مکروهی را، آزار کردن، بخشم آوردن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(نَ زِ کَ دَ)
تنها. منفرداً. جدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ شَ / شِ)
زناکاری زنان. عمل فاحشه، فضیحت و رسوایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حشا. آنچه در سینه و شکم باشد از دل و جگر و معده و روده. (غیاث). آنچه در شکم است از دل و جگر و سپرز. (وطواط). اندرونه:
چون مار همه بر تن او بترکد اندام
چون نار همه در شکمش خون شود احشا.
مسعودسعد.
لغت نامه دهخدا
(وَ تُ رَ دَ / دِ شُ دَ)
آنگاه. آنوقت. سپس. در این معنی مرکب است از ’ف’ + ’اذاً’: فاذاً لایؤتون الناس نقیراً. (قرآن 53/4)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
معصیت زشت. (ترجمان علامه جرجانی) (مجمل اللغه). بدی که از حد درگذرد. (زمخشری). زشت کاری. (ربنجنی). هو ما ینفرعنه الطبع السلیم و یستنقصه العقل المستقیم. (تعریفات) ، زنا. (منتهی الارب) ، نابکاری. (تفلیسی) ، بی فرمانی. (ربنجنی) ، زفتی در اداء زکات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فاحشه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
تشویر دادن. شرمنده گردانیدن. خجل کردن، نامبارک. شوم. بداختر، شمشیر بی جوهر و بدیمن. (منتهی الارب) ، طائر احص ّالجناح، مرغ که پرهای بازوی وی رفته باشد. (منتهی الارب) ، مرد موی رفته از سر. (منتهی الارب). آنکه مویش ریزیده باشد. اندک موی سر. (تاج المصادر). کم موی. آنکه مویش فروریزیده باشد. (زوزنی). مؤنث: حصّاء. ج، حص ّ
لغت نامه دهخدا
جمع حشا، اندرونه جمع حشا آنچه در سینه و شکم باشد از دل و جگر و معده و روده اندرونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاحشا
تصویر فاحشا
به بسیاری به افزونی بسیار بغایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاحشه
تصویر فاحشه
زن رسوا و بدکردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احشام
تصویر احشام
نوکران و خدمتکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاحشگی
تصویر فاحشگی
جافکاری جافگری روسپیگری روسپیکی عمل فاحشه زناکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاحشات
تصویر تفاحشات
جمع تفاحش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احشاء
تصویر احشاء
آمار، شمار، دانشی که موضوع آن دسته بندی منظم امور اجتماعی است، جمع حشا، اندرونه، اعضای درونی بدن مانند، دل و جگر و معده و روده. احصائیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احشام
تصویر احشام
جمع حشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاحشگی
تصویر فاحشگی
((ح ش))
عمل فاحشه، زناکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاحشه
تصویر فاحشه
((ح شَ یا ش))
زن بدکاره، روسپی، کار بسیار زشت، جمع فواحش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احشام
تصویر احشام
ستوران، چارپایان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فاحشه
تصویر فاحشه
روسپی
فرهنگ واژه فارسی سره
جندگی، خودفروشی، روسپیگری، فاحشه گری، قحبگی
متضاد: نجابت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رمه، گله، خدام، خدمتگزاران، نوکران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی عصمت، جلب، جنده، خودفروش، خانم، دستوری، روسپی، زن بدکار، غر، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور، هرجایی
متضاد: نجیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد