جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با احشام

احشام

احشام
تشویر دادن. شرمنده گردانیدن. خجل کردن، نامبارک. شوم. بداختر، شمشیر بی جوهر و بدیمن. (منتهی الارب) ، طائر اَحَص ّالجناح، مرغ که پرهای بازوی وی رفته باشد. (منتهی الارب) ، مرد موی رفته از سر. (منتهی الارب). آنکه مویش ریزیده باشد. اندک موی سر. (تاج المصادر). کم موی. آنکه مویش فروریزیده باشد. (زوزنی). مؤنث: حَصّاء. ج، حُص ّ
لغت نامه دهخدا

احشام

احشام
جَمعِ واژۀ حَشم. نوکران و خدمتکاران. (غیاث). احشام مرد، حَشم او:
بفرمود تا بر نقیض نخست
یکی نامه املا نمودند چُست
که آن تیره گردی که چون شام بود
نه گردسپه گرد احشام بود.
هاتفی
لغت نامه دهخدا

احشام

احشام
دهی است بمسافتی اندک در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان، دو محل است در شام از نواحی حلب، شامل ناحیۀ بزرگ دارای دیه ها و مزارع و در مقابل حلب واقع است و قصبۀ آن خناصره نام دارد که عمر بن عبدالعزیز آنجا منزل کرد. (معجم البلدان) (مراصد). در منتهی الارب آمده است که: احص و شبیب دو موضع است بتهامه و دو موضع است بحلب
لغت نامه دهخدا

احلام

احلام
جمع حلم، خواب ها، شوریده خواب ها، آهستگی ها، جمع حلیم، بردباران خوابهای شیطان
فرهنگ لغت هوشیار