جدول جو
جدول جو

معنی غیبه - جستجوی لغت در جدول جو

غیبه
قبۀ سپر، پولک های فلزی روی جوشن یا بر گستوان، برای مثال طبع مغناطیس دارد نوک تو کز اسب خصم / بر دو منزل بگسلاند غیبۀ بر گستوان (ازرقی - ۸۰)، تیردان
تصویری از غیبه
تصویر غیبه
فرهنگ فارسی عمید
غیبه
(غَ / غِ بَ / بِ)
تیردان. (صحاح الفرس) (فرهنگ اوبهی) (برهان قاطع). کیش و جعبه. (برهان قاطع). ترکش و جعبه. (غیاث اللغات) ، هر یک از آهنهای تنک کوچک که بر هم نهند ساختن جوشن را. (از صحاح الفرس). پاره های آهن باشد که در جیبه و بکتر و جوشن و دیگر اسلحه بکار برند. (فرهنگ جهانگیری). پاره های آهن که در بکتر و جوشن که از جملۀ اسلحۀ جنگ است بکار برده شود. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). فولاد و آهن که بر جوشن نصب کنند. (فرهنگ رشیدی). پولکهای آهن وپولاد که بر جوشن نصب کنند. (آنندراج) (انجمن آرا).
چو زر ساوچکان بلک از او چو بنشستی
شدی پشیزۀ سیمین غیبۀ جوشن.
شهید بلخی (در صفت آتش سده).
پرآب ترا غیبه های جوشن
پرخاک ترا چرخهای دیبا.
منجیک ترمذی.
از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنش غیبۀ جوشنت بفرکند.
عمارۀ مروزی.
به چنگ اندرون شیرپیکر درفش
بر آن غیبۀ زنگ خورده بنفش.
فردوسی.
همان جوشن و خود غیبه به زر
بپوشید درزیرشان چون زبر.
فردوسی.
فلک چو غیبۀ جوشن ستاره زان دارد
که بی درنگ بر او گرز برزنی بشتاب.
فرخی.
تا چو سر از برف گرد اندرکشد سیمین زره
برگ شاخ رز چنان چون غیبۀ زرین شود.
فرخی.
همی ز جوشن برکند غیبۀ جوشن
همی ز مغفر بگسست رفرف مغفر.
فرخی.
به خار غیبه ربودی درختش از جوشن
به لمس جامه دریدی گیاهش از خفتان.
عنصری (از فرهنگ رشیدی) (فرهنگ سروری).
یکی بر قلعه ای کش کوه پاره ست
یکی بر جوشنی کش غیبه سندان.
عنصری.
تا هست خامه خامه به هر بادیه زریگ
وز باد غیبه غیبه بر او نقش بیشمار.
عسجدی.
ز خون غیبه ها لاله کردار گشت
سنان ارغوان تیغ گلنار گشت.
اسدی (گرشاسب نامه از جهانگیری) (از انجمن آرا).
کجا گرز کین کوفت که غار شد
کجا نیزه زد غیبه گلنار شد.
اسدی (گرشاسب نامه).
طبع مغناطیس دارد زخم تو کز اسب خصم
بر دو منزل بگسلاند غیبۀ برگستوان.
ازرقی (از جهانگیری).
ریخت از شاخ درختان از نهیب تیر او
غیبه های جوشن رز آبگون بر آبگیر.
سوزنی.
حلقۀ سیمین زره چون ز شمرشد پدید
غیبۀ زرین فشاند بر سر او شاخسار.
خاقانی.
، دایره هایی در سپر که از چوب و ابریشم پیچیده باشند. (از برهان قاطع). دوایری که بر سپر بود و آن چوبهاست که ابریشم و جز آن بر آن پیچند. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ خطی) ، پنبۀ محلوج. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
غیبه
(دَک ک)
غایب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). ناپدید شدن. (منتهی الارب). دور شدن و ناپدید گشتن. جدایی. (اقرب الموارد). ضد حضور. (غیاث اللغات) (آنندراج). غایب شدن. نادیداری. مقابل حضور. مقابل حضرت. غیب. غیاب. غیوب. مغیب. (اقرب الموارد). رجوع به غیبت شود، در پس کسی بدی او را گفتن و غیبت کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بد گفتن از پس. زشت یاد. در کسی در افتادن و در غیاب او بدی او گفتن. یاد کردن کسی دیگری را بر وجهی که اگر بشنود او را ناپسند آید. رجوع به غیبه و غیبت شود
لغت نامه دهخدا
غیبه
دشیاد دشتیاد زشتیاد به تو باز گردد غم عاشقی نگارا مکن این همه زشتیاد (رودکی) پرتاد تیر دان کیش جعبه ترکش، هر یک از آهن های تنک کوچک که برای ساختن جوشن و بکتر برهم نهند، دایره هایی در سپر که از چوب و ابریشم پیچیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
غیبه
((غِ بِ))
پولک جوشن، تکه های آهنی که در جوش به کار می بردند، تیردان
تصویری از غیبه
تصویر غیبه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طیبه
تصویر طیبه
(دخترانه)
مؤنث طیب، پاک، مطهر، پاکیزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیبه
تصویر لیبه
(دخترانه)
مؤنث لبیب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غلبه
تصویر غلبه
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلپه، کلاژاره، قلازاده، برای مثال زاغ سیه بودم یک چند نون / باز چو غلبه شدستم دو رنگ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیله
تصویر غیله
خدعه، مکر، کشتن ناگهانی، ناگهان کسی را کشتن، ترور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیبت
تصویر غیبت
مقابل حضور، غایب شدن، ناپیدا شدن، پنهان شدن از نظر نهان بودن
در شیعۀ اثناعشری، نهان بودن امام دوازدهم از انظار
بدگویی کردن پشت سر کسی، زشت یاد
غیبت صغرا: در شیعۀ اثناعشری، غیبت امام دوازدهم از چهار سال بعد از تولد یعنی از سال ۲۶۰ (هجری قمری) تا مدت ۶۹ سال (سال ۳۲۹ هجری قمری) که سال فوت چهارمین نایب آن حضرت بوده
غیبت کبرا: در شیعۀ اثناعشری، غیبت امام دوازدهم پس از غیبت صغرا که تا هنگام ظهور ادامه خواهد داشت
غیبت کردن: بدگویی کردن پشت سر کسی، زشت یاد
غیبت گفتن: بدگویی کردن پشت سر کسی، زشت یاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیبه
تصویر سیبه
سیبا، دیواری که در سر کوچه، محله یا جای دیگر برای محافظت و جلوگیری از هجوم دشمن درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غابه
تصویر غابه
بیشه، نیستان، نیزار، گروه مردم، نیزۀ دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنبه
تصویر غنبه
بانگ و فریاد از روی خشم و غضب، تشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیبه
تصویر شیبه
گیاه ریحان کرمانی
افسنتین، گیاهی خودرو با ساقه های بلند، برگ های کرک دار، شاخه های انبوه و گل های زرد کوچک که برای معالجۀ لقوه، فالج، رعشه و امراض معده و کبد به کار می رفته، خاراگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیبی
تصویر غیبی
مربوط به غیب، الهی، ربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثیبه
تصویر ثیبه
ثیب، زن بی شوهر و بیوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیبه
تصویر طیبه
طیب، خوش بو، پاک دامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریبه
تصویر غریبه
ناآشنا، بیگانه، غریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیبه
تصویر عیبه
زنبیل چرمی، صندوقی که در آن لباس می گذارند، جامه دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رغیبه
تصویر رغیبه
مفرد واژۀ رغائب، امر خوب و پسندیده، هر چیز پسندیده و مرغوب، عطا و بخشش بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ)
آن زن که شویش غایب بود. (مهذب الاسماء) : امرأه مغیبه، زن که شوی او غایب باشد. مغیب یا مغیب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
هر امر مرغوب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). چیزی مرغوب. (دهار) ، عطای بسیار. ج، رغائب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و از آن است ’لیلهالرغائب’ و ’صلوهالرغائب’ للتی یرغب فیهمالما فیهما من الثواب العظیم. (ناظم الاطباء). عطای بسیار. (مهذب الاسماء) (دهار) ، فراخ شکم از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بانگ کردن روباه. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریبه
تصویر ریبه
گمان شک (پارسی است)، چفته (اتهام)، تاسگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغیبه
تصویر رغیبه
امر خوب و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
مغیبه در فارسی مونث مغیب گمشده مغیبه در فارسی مونث مغیب شو گم مونث مغیب زنی که شوهر وی غایب باشد، جمع مغیبات. مونث مغیب، جمع مغیبات
فرهنگ لغت هوشیار
دیبا. توضیح: های دیبه ملفوظ است. یا دیبه خسروی جامه حریر پادشاهی، گنج سیم از گنجهای خسرو پرویز گنج دیبه
فرهنگ لغت هوشیار
یک بومادران (مفرد شیب)، سپید مویی سپید شدن سر برنجاسپ درختی که یکی از گونه های افسنتین (خارا گوش) به شمار میرود، گونه ای از ریحان که ریحان کرمانی نیز نامیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی پرچین دیواره ای از چوب و شاخه کندک (خندق) دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر چپر سور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیبه
تصویر خیبه
نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیبه
تصویر حیبه
جاور (حالت)، اندوه، نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیبه
تصویر جیبه
جواب، پاسخ
فرهنگ لغت هوشیار
چوز پاره رو در روی دوشیزه بیوه مونث ثیب زن شوی دیده و از شوهر جدا مانده خواه بطاق و خواه بمرگ شوی بیوه مقابل باکره دوشیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیبت
تصویر غیبت
دش یاد، ناپیدایی، بدگویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلبه
تصویر غلبه
چیرگی
فرهنگ واژه فارسی سره