غلتیدن، برای مثال روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی - لغت نامه - غالیدن)، از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن، غلتانیدن، برای مثال آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)، مالیدن
غلتیدن، برای مِثال روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی - لغت نامه - غالیدن)، از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن، غلتانیدن، برای مِثال آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)، مالیدن
غلطیدن. (برهان) ، غلطانیدن. (برهان). غلتانیدن. گردانیدن به پهلو. از پهلو به پهلو غلطانیدن. صاحب برهان ذیل ’غالد’ آرد: ماضی غلطانیدن باشد عموماً و کسی که بر سبیل عشرت همچون عاشق و معشوق خود را از این طرف به آن طرف و از آن طرف به این طرف غلطاند خصوصاً - انتهی. مالیدن و غلطانیدن. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). و صاحب انجمن آرا ذیل غالد آرد: یعنی غلطاند بر سبیل عیش و شادی چون عاشق و معشوق: کسی که در دل او جای کرد خصمی تو بجای خانه و کاشانه چرخ دادش غال. این معنی غار و شکاف حیوانات است. همچو آهو که جفت را غالد من ترا روز و شب همی غالم. لطیفی. و از این مأخوذ است کنغال که در اصل کنگ غال بوده یعنی غلطانندۀ امرد که کنگ گویند عبارت از غلام باره است یعنی امرددوست - انتهی. آهو مر جفت را بغالد در خوید عاشق معشوق را بباغ بغالید. عمارۀ مروزی. روز و شب در نعمتش غالیدن است پس ز کفران هر نفس نالیدن است. مولوی. ، کام کودک غالیدن. تحنیک. (زوزنی). و رجوع به غالیدن و شرح احوال رودکی تألیف نفیسی ج 3 ص 1191 و شعوری ج 2 ص 183 شود
غلطیدن. (برهان) ، غلطانیدن. (برهان). غلتانیدن. گردانیدن به پهلو. از پهلو به پهلو غلطانیدن. صاحب برهان ذیل ’غالد’ آرد: ماضی غلطانیدن باشد عموماً و کسی که بر سبیل عشرت همچون عاشق و معشوق خود را از این طرف به آن طرف و از آن طرف به این طرف غلطاند خصوصاً - انتهی. مالیدن و غلطانیدن. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). و صاحب انجمن آرا ذیل غالد آرد: یعنی غلطاند بر سبیل عیش و شادی چون عاشق و معشوق: کسی که در دل او جای کرد خصمی تو بجای خانه و کاشانه چرخ دادش غال. این معنی غار و شکاف حیوانات است. همچو آهو که جفت را غالد من ترا روز و شب همی غالم. لطیفی. و از این مأخوذ است کنغال که در اصل کِنگ غال بوده یعنی غلطانندۀ امرد که کِنگ گویند عبارت از غلام باره است یعنی امرددوست - انتهی. آهو مر جفت را بغالد در خوید عاشق معشوق را بباغ بغالید. عمارۀ مروزی. روز و شب در نعمتش غالیدن است پس ز کفران هر نفس نالیدن است. مولوی. ، کام کودک غالیدن. تحنیک. (زوزنی). و رجوع به غالیدن و شرح احوال رودکی تألیف نفیسی ج 3 ص 1191 و شعوری ج 2 ص 183 شود
تند و درهم شدن و آن را جولیدن گویند. (جهانگیری). درهم شدن و درهم رفتن و پریشان گردیدن. (برهان). مختلط و مشوش گشتن. آشفته شدن. کالیدن. درهم کشیدن. درهم و پریشان شدن عموماً و پریشان شدن موی خصوصاً. (رشیدی). کالیده و پریشان و پراکنده و وژگال شدن موی. وشکال شدن موی.
تند و درهم شدن و آن را جولیدن گویند. (جهانگیری). درهم شدن و درهم رفتن و پریشان گردیدن. (برهان). مختلط و مشوش گشتن. آشفته شدن. کالیدن. درهم کشیدن. درهم و پریشان شدن عموماً و پریشان شدن موی خصوصاً. (رشیدی). کالیده و پریشان و پراکنده و وِژگال شدن موی. وِشکال شدن موی.
با ثانی مجهول، به معنی کندن و کاویدن زمین باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در گنابادی می کوله به معنی می کند کولیدن ، کولش به معنی شیار کردن، در کردی کولن به معنی حفر کردن، حک کردن. (از حاشیۀ برهان چ معین). کندن زمین. حفر کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، ریشه کندن و برآوردن از زمین را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). از ریشه کندن و از بیخ برآوردن. (ناظم الاطباء)
با ثانی مجهول، به معنی کندن و کاویدن زمین باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در گنابادی می کوله به معنی می کند کَولیدن َ، کولش به معنی شیار کردن، در کردی کولن به معنی حفر کردن، حک کردن. (از حاشیۀ برهان چ معین). کندن زمین. حفر کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، ریشه کندن و برآوردن از زمین را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). از ریشه کندن و از بیخ برآوردن. (ناظم الاطباء)
از: ’تول’ + ’یدن’ پسوند مصدری. (حاشیۀ برهان چ معین). رمیدن و دور شدن و به یک سو رفتن. (برهان) (از ناظم الاطباء). رمیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : سخت می تولی ز تربیعات آن وز وبال و کینه و آفات آن. مولوی. رجوع به تول و فاتولیدن شود
از: ’تول’ + ’یدن’ پسوند مصدری. (حاشیۀ برهان چ معین). رمیدن و دور شدن و به یک سو رفتن. (برهان) (از ناظم الاطباء). رمیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : سخت می تولی ز تربیعات آن وز وبال و کینه و آفات آن. مولوی. رجوع به تول و فاتولیدن شود
مرکّب از: شول + یدن، پسوند مصدری، ژولیدن. بشولیدن. (حاشیۀ برهان چ معین)، متحیر و درمانده نشستن. (فرهنگ خطی) (رشیدی)، درهم شدن و پریشان خاطر نشستن و درمانده گردیدن. (برهان) (آنندراج)، پریشان شدن. (جهانگیری) ، درهم شدن. پریشان گشتن. حیران و پریشان خاطر نشستن. (ناظم الاطباء) ، تردید داشتن، درمانده گردیدن، اندیشۀ بسیار داشتن. (ناظم الاطباء) ، بهم برآمدن. برهم خوردن تعادل چیزی. شوریدن: از این تخیلات و توهمات بر خاطرش گذشت چندانک مرد را صفرا بشولید و سودا غلبه کرد. (سندبادنامه ص 240)
مُرَکَّب اَز: شول + َیدن، پسوند مصدری، ژولیدن. بشولیدن. (حاشیۀ برهان چ معین)، متحیر و درمانده نشستن. (فرهنگ خطی) (رشیدی)، درهم شدن و پریشان خاطر نشستن و درمانده گردیدن. (برهان) (آنندراج)، پریشان شدن. (جهانگیری) ، درهم شدن. پریشان گشتن. حیران و پریشان خاطر نشستن. (ناظم الاطباء) ، تردید داشتن، درمانده گردیدن، اندیشۀ بسیار داشتن. (ناظم الاطباء) ، بهم برآمدن. برهم خوردن تعادل چیزی. شوریدن: از این تخیلات و توهمات بر خاطرش گذشت چندانک مرد را صفرا بشولید و سودا غلبه کرد. (سندبادنامه ص 240)
جنبیدن چنانکه کرم در جای خویش. در تداول عامه، جنبیدن چنانکه کرم خرد دراز سرخ در آب. جنبیدن چنانکه مار حلقه زده بر خود یا کرمهای بسیاری در جائی از خشکی یا آب. جنبیدن بر جای بی پیش رفتن. مخیدن. پیچان رفتن. جنبیدن چنانکه کرم در آب یا کیک در جامه. جنبیدن با جمع و گرد کردن خود و سپس یازیدن و بازشدن عده بسیاری، مجازاً رفتن و آمدن به آهستگی. جنبیدن به آهستگی، در تداول خانگی و زنان، نمو کردن و بالیدن و بیشتر در کودکان، کمی بزرگ شدن کودک چنانکه خود تواند رفتن. بالیدن و بار اول به راه افتادن کودک خردسال
جنبیدن چنانکه کرم در جای خویش. در تداول عامه، جنبیدن چنانکه کرم خرد دراز سرخ در آب. جنبیدن چنانکه مار حلقه زده بر خود یا کرمهای بسیاری در جائی از خشکی یا آب. جنبیدن بر جای بی پیش رفتن. مخیدن. پیچان رفتن. جنبیدن چنانکه کرم در آب یا کیک در جامه. جنبیدن با جمع و گرد کردن خود و سپس یازیدن و بازشدن عده بسیاری، مجازاً رفتن و آمدن به آهستگی. جنبیدن به آهستگی، در تداول خانگی و زنان، نمو کردن و بالیدن و بیشتر در کودکان، کمی بزرگ شدن کودک چنانکه خود تواند رفتن. بالیدن و بار اول به راه افتادن کودک خردسال