جدول جو
جدول جو

معنی غوث - جستجوی لغت در جدول جو

غوث
یاری کردن، به فریاد کسی رسیدن، یاری، اعانت، فریادرس
تصویری از غوث
تصویر غوث
فرهنگ فارسی عمید
غوث
(غَ)
ابن سلیمان حضرمی قاضی مصر. وی محدث بود. (از تاج العروس). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
جدی جاهلی است، و بنی غوث بطنی از جذیمه، از جرم، از طی ٔ است. منازل ایشان با قوم خودشان ’جرم’ در بلاد غزه بود. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 761)
لغت نامه دهخدا
غوث
(غَ)
قبیله ای از یمن. و او غوث بن أدربن زید بن کهلان بن سباء است. صاحب ’تهذیب’ غوث را قبیله ای از ازد میداند، و در قول زهیر آمده: و یخشی رماه الغوث من کل مرصد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
غوث
یاری و اعانت کردن
تصویری از غوث
تصویر غوث
فرهنگ لغت هوشیار
غوث
((غُ))
یاری کردن، به فریاد رسیدن، یاری
تصویری از غوث
تصویر غوث
فرهنگ فارسی معین
غوث
اعانت، امداد، پناه دهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری، پناه، ملجا، فریادرس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوز
تصویر غوز
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، محدّب، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوث
تصویر لوث
آلوده کردن، آلایش، آلودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوص
تصویر غوص
شنا کردن و فرو رفتن در آب، زیر آب رفتن، به دریا فرو شدن برای بیرون آوردن چیزی
غوص کردن: در آب فرو رفتن، کنایه از در امری تامل کردن، غور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غور
تصویر غور
فرو شدن، فرو رفتن
کنایه از در امری به دقت نگریستن و تفکر کردن
زمین پست و سراشیب، نشیب
قعر، گودی، ته چیزی مثلاً غور چاه، کنه چیزی
غور کردن: کنایه از در کاری یا مطلبی به دقت رسیدگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غول
تصویر غول
موجود افسانه ای بسیار بزرگ جثه و بد هیکل
جانور مهیب مانند دیو، هیکل بزرگ
جایی که برای گاو و گوسفند در کوه یا صحرا درست کنند، آغل، غار، برای مثال گاهی چو گوسفندان در غول جای من / گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۹)
غول بیابان: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، غول بیابانی
غول بیابانی: غولی که گمان می رود در بیابان باشد، کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت، برای مثال حذر از پیروی نفس که در راه خدای / مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۶)
غول بی شاخ و دم: کنایه از شخص درشت، بدقواره و زشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوی
تصویر غوی
کسی که در بند هواوهوس خود باشد، گمراه، بیراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روث
تصویر روث
سرگین، فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوک
تصویر غوک
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوچ
تصویر غوچ
قوچ، گوسفند شاخ دار جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوط
تصویر غوط
درآمدن در چیزی، داخل شدن، فرو شدن، فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیث
تصویر غیث
باران، ابری که باران ببارد، گیاهی که با آب باران بروید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوش
تصویر غوش
اسب کتل، اسب یدک، اسب جنیبت
چوب سخت درخت خدنگ که از آن تیر، دوک، زخمۀ ساز یا چیز دیگر درست می کردند
سرگین خشک شدۀ گاو، گوسفند و مانند آن ها، غوشا
برهنه، لخت مادرزاد، غوشت
توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوشه، سندر، غان
پسوند متصل به واژه به معنای گوش مثلاً پیل غوش
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
ماده شتری که در فربهی آن شک باشد پس بدست بمالند تافربهی را از لاغری معلوم کنند. (منتهی الارب). اشتر که کوهانش بمجند تا فربه است یا نه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
عکاشه بن ثور بن اصغر غوثی. رسول خدا وی را بسوی سکاسک و سکون فرستاد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
ال غوثاذیمون گروهی از حکماء او را معلم ادریس پیغمبر میدانند، و بقول بعضی وی ’اغثاذیمون مصری’ است و غوثاذیمون بمعنی خوشبخت و کامروا است، شهرستانی گوید: اغثاذیمون همان شیث است، رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 2 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ثِ عَ لَ)
الغوث علوی، شیخ فضل بن حبیب امام غوث علوی بن محمد بن سهل مولی دویله حسنی علوی. او راست: 1- ایضاح الاسرار العلویه و منهاج الساده العلویه. 2- تحفه الاخیار عن رکوب العار. 3- راتب الاسم. 4- رساله فی نبذه من التصوف، و در هامش آن تقییداتی است. 5- عده الامراء و الحکام لاهانه الکفره و عبده الاصنام، شامل پندهایی است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1412). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد که در 30هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و17500گزی جنوب باختری راه شوسۀ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و هوای آن معتدل و سالم است. دارای 117 تن سکنۀ کرد می باشد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت، گله داری میباشد و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
الغوثی، محمد بن محمد بن ابی علی تلمسانی، مکنی به ابوعلی غوثی. معلم مدرسه بسیه ابی العباس بود. او راست: کشف القناع عن آلات السماع. این کتاب در مطبعۀ جوردان در الجزایر چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1421)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بتی است مر مذحج را. (منتهی الارب). نام بتی مر تازیان را. (ناظم الاطباء) (از نخبه الدهر دمشقی) (از مهذب الاسماء). نام بتی که از قوم نوح ماند و عرب آن را پرستید. (دهار) (از ترجمان القرآن جرجانی ص 108). نام بتی است که به صورت شیر بود. (غیاث) (آنندراج). نام بتی مر قبیلۀ همدان را. نام بتی است که متعلق به مذحج در یمن بود و در نجران به آن اقرار آوردند. (یادداشت مؤلف). نام بتی از قبیلۀ مذحج و قبایلی از یمن و جای او به دومهالجندل بوده است. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرث
تصویر غرث
گرسنه گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوث
تصویر بوث
بحث کردن
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گزنه ها که خود دسته ای جداگانه را تشکیل میدهد. گلهایش منفرد الجنس است که گاهی برروی یک پایه هم گلهای نر موجود است و هم گلهای ماده و زمانی گلهای نر و ماده برروی دو پایه قرار دارند. گل آذینش سنبله یی و میوه آن بصورت شفتهای کوچک مرکبی است که پهلوی هم قرار گیرند، میوه درخت مذکور. یا توت سیاه. گونه ای توت که میوه اش قرمزتیره مایل بسیاه است و کاملاشبیه شاه توت است ولی بر خلاف آن میوه اش شیرین و تا حدی لزج است. شاخه های جوان این درخت مانند شاخه های بید مجنون بسوی زمین برمیگردد و شکل چتر زیبایی می یابد توت مجنون. یا توت فرنگی. یا توت مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوث
تصویر خوث
خوگیری، شکمدود، فروهشتگی، پریشان مغزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوث
تصویر حوث
پریشاندن، رگ جگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوث اعظم
تصویر غوث اعظم
پناه آسیم بر نام شیخ عبد القادر گیلانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یغوث
تصویر یغوث
شیر دیس نام بتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوثی
تصویر غوثی
منسوب به غوث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیث
تصویر غیث
باران باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوک
تصویر غوک
قورباغه
فرهنگ واژه فارسی سره