جدول جو
جدول جو

معنی غندش - جستجوی لغت در جدول جو

غندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، کندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
تصویری از غندش
تصویر غندش
فرهنگ فارسی عمید
غندش
(غُ دِ)
پنبۀ برزدۀ گردکرده شده. (از برهان قاطع) (آنندراج). پنبۀ زدۀ گردکرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
غندش
پنبه برزده گرد کرده شده
تصویری از غندش
تصویر غندش
فرهنگ لغت هوشیار
غندش
((غُ دِ))
پنبه گلوله شده
تصویری از غندش
تصویر غندش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پندش
تصویر پندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، بندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رندش
تصویر رندش
ریزه و تراشۀ چیزی، ریزه و تراشه که هنگام تراشیدن چوب یا چیز دیگر فرومی ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندش
تصویر زندش
تحیت، درود و سلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غندر
تصویر غندر
جوان فربه و ستبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندش
تصویر کندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنده
تصویر غنده
هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که گلوله کرده باشند برای رشتن، گلولۀ پنبۀ زده شده، پنجک، پاغند،
در علم زیست شناسی عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندش
تصویر بندش
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندش
تصویر دندش
غرغر، سخن گفتن زیر لب، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چندش
تصویر چندش
حالتی که از دیدن چیزی ناخوشایند به انسان دست بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دِ)
نقش کردن سیم و زر باشد بر نهج خاص. (برهان) (آنندراج). نقش و کنده کاری سیم و زر و نصب آنها. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ)
گلولۀ پنبۀ حلاجی کرده را گویند. (برهان قاطع). پنجک. (فرهنگ جهانگیری). پندک و پند. پاغند. پاغنده. کلوچ پنبه. گلوله. و نیز رجوع به پند شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
پنبۀ حلاجی کرده و گلوله نموده باشد بجهت رشتن. (برهان) (ناظم الاطباء). پنبۀ محلوج. (آنندراج). پنبۀ برزده و گردکرده ریسیدن را و نیز باغنده و پاغنده و پیچک و بندک و غنده و کندش و گلن نیز گویند و هندکاله نامندش. (شرفنامۀ منیری) ، بندمه و گوی گریبان و تکمه. (ناظم الاطباء). بندمه. بندیمه. بندینه. رجوع به بندمه و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پندش
تصویر پندش
گلوله پنبه حلاجی کرده پنجک پند پندک پاغنده گلوج پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لندش
تصویر لندش
عمل لندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندش
تصویر بندش
پنبه حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل رندیدن، ریزه هایی که از تراشیدن چوب مس برنج و مانند اینها بریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چندش
تصویر چندش
حرکت اعصاب شخص توام با نفرت از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غندز
تصویر غندز
پارسی تازی گشته کندز سگ آبی -2 می، شب سیاه به گواژ
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله پنبه برزده که به جهت رشتن مهیا کرده باشند: سبیخه کندش، چوبی که حلاجان پنبه برزده را برآن پیچند تا گلوله شود. گیاهی است از تیره سوسنیها و از دسته سور نجانها که آنرا خربق سفید نیز گویند. برگها یش متناوب و بیضوی و بسیار بزرگ بار گبرگهای متعددست. گلها یش سفید مایل بزرد و گل آذینش خوشه ایست که در انتهای میوه اش مرکب از سه کپسول پیوسته بهم از قاعده است و در بالا از یکدیگر مجزا میشوند خربق سفید خربق ابیض پلخم کندس. یا جوهر کندش. آلکالو ئیدی است بنام وراترین که در کندش موجود است. توضیح در برخی ماخذ کندش را مرادف با چوبک اشنان نیز ذکر کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غندر
تصویر غندر
جوان فربه و ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
بوی بد. فراهم آمده جمع شده، پنبه گرد و گلوله کرده گلوله پنبه که آماده رشتن است، گلوله خمیر نان، کلوج کلوچه، نفیر غندرود غنده رود، عنکبوت، رتیلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندش
تصویر زندش
تحنیت و درود و سلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندش
تصویر بندش
((بَ دَ))
پنبه حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندش
تصویر بندش
((بُ دَ))
پنبه زده شده و گلوله شده برای رشتن، بندک، بنجک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پندش
تصویر پندش
((پُ دَ))
پند. پندک. پنجش، گلوله پنجه حلاجی کرده، پنجک، بند، بندک، باغنده، گلوج پنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنده
تصویر غنده
((غَ دِ))
بوی بد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنده
تصویر غنده
هرچیز پیچیده و گلوله شده، پنبه گلوله کرده، عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندش
تصویر کندش
((کُ دِ یا کَ دُ))
پنبه زده شده که آن را برای ریسیدن گلوله کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چندش
تصویر چندش
((چِ دِ))
حالت بیزاری که از دیدن چیز ناپسند به انسان دست می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندش
تصویر بندش
انسداد
فرهنگ واژه فارسی سره
بستن، بسته شدن
دیکشنری اردو به فارسی