معنی غنده - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با غنده
غنده
- غنده
- هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که گلوله کرده باشند برای رشتن، گلولۀ پنبۀ زده شده، پُنجَک، پاغُند،
در علم زیست شناسی عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
غنده
- غنده
- بوی بد. فراهم آمده جمع شده، پنبه گرد و گلوله کرده گلوله پنبه که آماده رشتن است، گلوله خمیر نان، کلوج کلوچه، نفیر غندرود غنده رود، عنکبوت، رتیلا
فرهنگ لغت هوشیار
غنده
- غنده
- گیلاسی که دم کوتاه دارد. نوعی گیلاس. (دزی ج 2 ص 229)
لغت نامه دهخدا
آغنده
- آغنده
- آکنده آگنده. پنبه پیچیده و گرد کرده برای ریسیدن، نوعی از عنکبوت زهر دار رتیلا رتیل غنده
فرهنگ لغت هوشیار
رنده
- رنده
- افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را با ان هموار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار