- غمص
- شکر نکردن نعمت را، خرد و خوار شمردن، عیب گرفتن بر کسی سخن را
معنی غمص - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نیکو کردن مصیبت بر دل کسی
خفت آماس فرو نشستن آماس، بر آوردن خاشاک از چشم نخود از گیاهان اشنان قصارین
باریکیدن: از گرسنگی تکیدن
درد شکم، پیچش روده
غمگین، اندوهگین، غم زده
غمی شدن: غمگین شدن، اندوهناک شدن
غمی شدن: غمگین شدن، اندوهناک شدن
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، ریمه، ژفک، کیغ
شنا کردن و فرو رفتن در آب، زیر آب رفتن، به دریا فرو شدن برای بیرون آوردن چیزی
غوص کردن: در آب فرو رفتن، کنایه از در امری تامل کردن، غور کردن
غوص کردن: در آب فرو رفتن، کنایه از در امری تامل کردن، غور کردن
چشم برهم نهادن، چشم پوشی کردن، آسان گرفتن در بیع، آسان گرفتن بر کسی
غمض عین: کنایه از فروخواباندن چشم، نادیده گرفتن خطای کسی، چشم پوشی
غمض عین: کنایه از فروخواباندن چشم، نادیده گرفتن خطای کسی، چشم پوشی
کسی که لقمه در گلویش گیر کند و نتواند نفس بکشد، پر، انبوه، مکان پر از مردم، مرد مفلس
مرد بی تجربه، جاهل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، سبک رای، ریش کاو، کاغه، لاده، خرطبع، بدخرد، انوک، دنگل، گردنگل، تاریک مغز، شیشه گردن، خل، کم عقل، گول، فغاک، غتفره، خام ریش، بی عقل، چل، تپنکوز، دنگ، کانا، کهسله، کردنگ، نابخرد، دبنگ
احمق، کودن، کم خرد، ابله، سبک رای، ریش کاو، کاغه، لاده، خرطبع، بدخرد، انوک، دنگل، گردنگل، تاریک مغز، شیشه گردن، خل، کم عقل، گول، فغاک، غتفره، خام ریش، بی عقل، چل، تپنکوز، دنگ، کانا، کهسله، کردنگ، نابخرد، دبنگ
آزمند ترشی ترشی دوست
گلو گرفته، پر انباشته ممتلی پر انباشته: مجلس غاص باهلش بود
جمع غصه، انداک ها اندوه ها گلوگیری با خوراک
بریدن گلو
گران آمدن طعام بر دل کسی مانند مست گردانیدن کسیرا
تنگی تنگی سینه
غم دار، اندوهناک
کار گره خورده، سوگند دروغ، شباهنگ از ستارگان
پوست پیرایی، خواباندن غوله تا برسد، پوشاندن کسی تا خوی کند غوله میوه خام
در هم روییدن، پوست زدایی، خواباندن غوله تا برسد، پوشاندن تا خوی پدید آید، نیکو گرداندن درست کردن، انباشتن انگور در سبد خم کنک از خرفستران
چشم پوشی، اغماض
سیاهی رفتن چشم از گرسنگی یا تشنگی
فرود ستاره، رنگ کردن دست برناک نهادن بر دست، فرو بردن کسی را در آب، فرو کردن باب فرو بردن کسی یا چیزی را
کرشمه، سخن چنیی، راز آشکاری، ناز اشاره کردن به چشم و ابرو، سخن چینی کردن نمامی کردن، آشکار کردن راز کسی افشا کردن سر، اشاره به چشم و ابرو، سخن چینی نمامی، ناز و غمزه حرکت به چشم و ابرو
دریای بسیار آب، جامه گشاد و بلند
نیام شمشیر، نیام دمبرگ نیام شمشیر غلاف تیغ، جمع اغماد غمود
شنا کردن و فرو رفتن در آب
ملخ از تخم برآمده، پشه کلم
دشیادی، نکوهش آک نهادن
درد اندرونه درد شکم درد روده های باریک درد شکم و روده ها
زانویی گند ابرو، شتر گلو، آب افشان فشاری