جدول جو
جدول جو

معنی غمص - جستجوی لغت در جدول جو

غمص
شکر نکردن نعمت را، خرد و خوار شمردن، عیب گرفتن بر کسی سخن را
تصویری از غمص
تصویر غمص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمص
تصویر رمص
نیکو کردن مصیبت بر دل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
خفت آماس فرو نشستن آماس، بر آوردن خاشاک از چشم نخود از گیاهان اشنان قصارین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمص
تصویر خمص
باریکیدن: از گرسنگی تکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغص
تصویر مغص
درد شکم، پیچش روده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمی
تصویر غمی
غمگین، اندوهگین، غم زده
غمی شدن: غمگین شدن، اندوهناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمص
تصویر رمص
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، ریمه، ژفک، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوص
تصویر غوص
شنا کردن و فرو رفتن در آب، زیر آب رفتن، به دریا فرو شدن برای بیرون آوردن چیزی
غوص کردن: در آب فرو رفتن، کنایه از در امری تامل کردن، غور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمض
تصویر غمض
چشم برهم نهادن، چشم پوشی کردن، آسان گرفتن در بیع، آسان گرفتن بر کسی
غمض عین: کنایه از فروخواباندن چشم، نادیده گرفتن خطای کسی، چشم پوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاص
تصویر غاص
کسی که لقمه در گلویش گیر کند و نتواند نفس بکشد، پر، انبوه، مکان پر از مردم، مرد مفلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمر
تصویر غمر
مرد بی تجربه، جاهل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، سبک رای، ریش کاو، کاغه، لاده، خرطبع، بدخرد، انوک، دنگل، گردنگل، تاریک مغز، شیشه گردن، خل، کم عقل، گول، فغاک، غتفره، خام ریش، بی عقل، چل، تپنکوز، دنگ، کانا، کهسله، کردنگ، نابخرد، دبنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمص
تصویر عمص
آزمند ترشی ترشی دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاص
تصویر غاص
گلو گرفته، پر انباشته ممتلی پر انباشته: مجلس غاص باهلش بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غصص
تصویر غصص
جمع غصه، انداک ها اندوه ها گلوگیری با خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلص
تصویر غلص
بریدن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمت
تصویر غمت
گران آمدن طعام بر دل کسی مانند مست گردانیدن کسیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنص
تصویر غنص
تنگی تنگی سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمی
تصویر غمی
غم دار، اندوهناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غموص
تصویر غموص
کار گره خورده، سوگند دروغ، شباهنگ از ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
پوست پیرایی، خواباندن غوله تا برسد، پوشاندن کسی تا خوی کند غوله میوه خام
فرهنگ لغت هوشیار
در هم روییدن، پوست زدایی، خواباندن غوله تا برسد، پوشاندن تا خوی پدید آید، نیکو گرداندن درست کردن، انباشتن انگور در سبد خم کنک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمض
تصویر غمض
چشم پوشی، اغماض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمش
تصویر غمش
سیاهی رفتن چشم از گرسنگی یا تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
فرود ستاره، رنگ کردن دست برناک نهادن بر دست، فرو بردن کسی را در آب، فرو کردن باب فرو بردن کسی یا چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
کرشمه، سخن چنیی، راز آشکاری، ناز اشاره کردن به چشم و ابرو، سخن چینی کردن نمامی کردن، آشکار کردن راز کسی افشا کردن سر، اشاره به چشم و ابرو، سخن چینی نمامی، ناز و غمزه حرکت به چشم و ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمر
تصویر غمر
دریای بسیار آب، جامه گشاد و بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمد
تصویر غمد
نیام شمشیر، نیام دمبرگ نیام شمشیر غلاف تیغ، جمع اغماد غمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوص
تصویر غوص
شنا کردن و فرو رفتن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمص
تصویر قمص
ملخ از تخم برآمده، پشه کلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمص
تصویر لمص
دشیادی، نکوهش آک نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغص
تصویر مغص
درد اندرونه درد شکم درد روده های باریک درد شکم و روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممص
تصویر ممص
زانویی گند ابرو، شتر گلو، آب افشان فشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمص
تصویر رمص
((رَ مَ))
چرک خشک کنج چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاص
تصویر غاص
((صّ))
انباشته، پر، گروه بسیاری از مردم که یک جا گرد هم آیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوص
تصویر غوص
((غُ))
فرو رفتن در آب، داخل شدن در چیزی، تأمل کردن
فرهنگ فارسی معین