- غلیج ((غَ))
- بیلی که با آن زمین را هموار کنند، بتی که تراشند
معنی غلیج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پودنه پونه از گیاهان
پرمایه، چگال
آبکند، کنداب، آبگیر
کلید شده، سرسره لغزگاه
پنبه واخیده
قسمتی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد
طعام لذیذ که زود از گلو فرو برود
زنبور، زنبور سرخ، زنبور عسل، برای مثال چون ز لب نوشم نمی بخشی بتا / همچو غلفج نیش بر جانم مزن (؟- مجمع الفرس - غلفج)
آنکه تشنگی شدید دارد، تشنه، کنایه از سوزش عشق یا اندوه، برای مثال غیر فصل و وصل پی بر از دلیل / لیک پی بردن بننشاند غلیل (مولوی۱ - ۷۰۹)
قسمتی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد، شاخابه
غلغلک، عمل تحریک ماهیچه های بدن به وسیلۀ انگشت یا وسیلۀ دیگر به طوری که موجب خنده شود، قلقلک، پخپخو، پخلوچه، پخلیچه، غلمچ، غلغلیچ
دارای مادۀ محلول بسیار در مایع مثلاً چای غلیظ،
شدید، پررنگ مثلاً آرایش غلیظ،
کنایه از فشرده و انبوه مثلاً دود غلیظ،
با شدت یا وضوح فراوان مثلاً لهجۀ غلیظ، فحش غلیظ،
خشن و تندخو مثلاً مامور غلیظ
شدید، پررنگ مثلاً آرایش غلیظ،
کنایه از فشرده و انبوه مثلاً دود غلیظ،
با شدت یا وضوح فراوان مثلاً لهجۀ غلیظ، فحش غلیظ،
خشن و تندخو مثلاً مامور غلیظ
تیز ورن مرد
تشنگی، سختی تشنگی سوزتشنگی، سوزش شکم، تشنه سوز، کینه دشمنی، سوز اندوه، سوز شیفتگی تشنگی عطش، سوزش درون، سوزش دوستی، گرمی اندوه. گلوله کمان گروهه
گنده و سطبر
لعاب دهان بچه، لعاب
بیلی که با آن زمین راهموار کنند، بتی که تراشند
گندم آمیخته - نان سیاه نان گندم و جو، زهر آمیز برای شکار
زنبور سرخ زنبور عسل، زلو زالو
ترکی شمشیر شمشیر
صاحب عجب و تکبر، خودستا
شمشیر، ابزاری آهنی با تیغه ای دراز و تیز که در قدیم در جنگ به کار می رفته
آب لزجی که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، غلیزآب، غلیزآبه
جوشیدن، جوشیدن مایع در دیگ
گره، گره محکم، گرهی که به آسانی گشوده نشود، برای مثال ای آنکه عاشقی به غم اندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
جوان زیبا هموار و یکسان رفتن در ستور گره دو تا که به آسانی گشوده شود
جوشیدن دیگ نرخ گران جوشیدن