جدول جو
جدول جو

معنی غلیج

غلیج((غَ))
بیلی که با آن زمین را هموار کنند، بتی که تراشند
تصویری از غلیج
تصویر غلیج
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با غلیج

غلیج

غلیج
انگز. (از فرهنگ اسدی) (فرهنگ اوبهی). بیلی که با آن زمین را هموار کنند. رجوع به انگز شود:
چون غلیجی که بند برکند (کذا؟)
کیست چون تو فژاگن و فژغند.
؟ (فرهنگ اسدی).
، بت که تراشند. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا

غلفج

غلفج
زنبور، زنبور سرخ، زنبور عسل، برای مِثال چون ز لب نوشم نمی بخشی بتا / همچو غلفج نیش بر جانم مزن (؟- مجمع الفرس - غلفج)
غلفج
فرهنگ فارسی عمید

غلیل

غلیل
آنکه تشنگی شدید دارد، تشنه، کنایه از سوزش عشق یا اندوه، برای مِثال غیر فصل و وصل پی بُر از دلیل / لیک پی بردن بننشاند غلیل (مولوی۱ - ۷۰۹)
غلیل
فرهنگ فارسی عمید