طعام نرم، یقال: نعم غلول الشیخ هذا، ای طعام الذی یدخله جوفه. (منتهی الارب). طعامی که به اندرون شکم پیر و ناتوان زود گوارا شود. (غیاث اللغات). خوردنی یا آشامیدنی که در اندرون خود درآورند. (از اقرب الموارد) ، خائن، و فی الحدیث: الغلول من جمر جهنم. (منتهی الارب) (آنندراج)
طعام نرم، یقال: نعم غلول الشیخ هذا، ای طعام الذی یدخله جوفه. (منتهی الارب). طعامی که به اندرون شکم پیر و ناتوان زود گوارا شود. (غیاث اللغات). خوردنی یا آشامیدنی که در اندرون خود درآورند. (از اقرب الموارد) ، خائن، و فی الحدیث: الغلول من جمر جهنم. (منتهی الارب) (آنندراج)
خیانت کردن و ناراستی نمودن در غنیمت. (منتهی الارب) (آنندراج). خیانت در غنیمت کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). چیزی از غنیمت بدزدیدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خیانت کردن. و گفته اند به خیانت در غنیمت اختصاص دارد. (از اقرب الموارد). قال ابوعبیده: الغلول من المغنم خاصه. (منتهی الارب). در آیۀ شریفۀ و ماکان لنبی ان یغل. (قرآن 161/3). یغل را معلوم و مجهول هر دو خوانده اند، نخستین به معنی ’خیانت کند’ و دوم محتملاً به معنی ’خیانت کرده شود’ یعنی از غنیمت وی گرفته شود و یا به معنی ’أن یخون’ است، یعنی به غلول نسبت داده شود. (از منتهی الارب) ، خیانت در دوستی. نصیحت را پوشیدن. ضد نصیحت. طریق خوبی را نهان داشتن: گفت الدین نصیحه آن رسول آن نصیحت درلغت ضد غلول. مولوی (مثنوی). گفت مکشوف و برهنه بی غلول بازگو رنجم مده ای بوالفضول. مولوی (مثنوی). ، غلول ماء بین اشجار، میان درختان روان گردیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج). روان شدن آب میان درختان. (از اقرب الموارد) ، غلول مراءه، به معنی غل ّ مراءه. (منتهی الارب). رجوع به غل ّ شود، غلول کسی، طوق در دست و پای و گردن وی نهادن: غل ّ فلاناً و کذا غل یده الی عنقه اذاشده بالغل. (از منتهی الارب) (آنندراج). غل نهادن بردست یا گردن کسی. (از اقرب الموارد) ، غلول ضیعه، غله کردن آب و زمین. غله دادن آب و زمین، آمیختن خسته را با سپست. (منتهی الارب) (آنندراج). آمیختن هسته با سپست
خیانت کردن و ناراستی نمودن در غنیمت. (منتهی الارب) (آنندراج). خیانت در غنیمت کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). چیزی از غنیمت بدزدیدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خیانت کردن. و گفته اند به خیانت در غنیمت اختصاص دارد. (از اقرب الموارد). قال ابوعبیده: الغلول من المغنم خاصه. (منتهی الارب). در آیۀ شریفۀ و ماکان لنبی ان یغل. (قرآن 161/3). یغل را معلوم و مجهول هر دو خوانده اند، نخستین به معنی ’خیانت کند’ و دوم محتملاً به معنی ’خیانت کرده شود’ یعنی از غنیمت وی گرفته شود و یا به معنی ’أن یخون’ است، یعنی به غلول نسبت داده شود. (از منتهی الارب) ، خیانت در دوستی. نصیحت را پوشیدن. ضد نصیحت. طریق خوبی را نهان داشتن: گفت الدین نصیحه آن رسول آن نصیحت درلغت ضد غلول. مولوی (مثنوی). گفت مکشوف و برهنه بی غلول بازگو رنجم مده ای بوالفضول. مولوی (مثنوی). ، غلول ماء بین اشجار، میان درختان روان گردیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج). روان شدن آب میان درختان. (از اقرب الموارد) ، غلول مراءه، به معنی غَل ّ مراءه. (منتهی الارب). رجوع به غَل ّ شود، غلول کسی، طوق در دست و پای و گردن وی نهادن: غل ّ فلاناً و کذا غل یده الی عنقه اذاشده بالغل. (از منتهی الارب) (آنندراج). غل نهادن بردست یا گردن کسی. (از اقرب الموارد) ، غلول ضیعه، غله کردن آب و زمین. غله دادن آب و زمین، آمیختن خسته را با سپست. (منتهی الارب) (آنندراج). آمیختن هسته با سپست
صدای جوشیدن آب یا مایع دیگر، صدایی که هنگام ریختن مایع از کوزه از گلوی آن برآید، شور و غوغای پرندگان، داد و فریاد و صداهای درهم، هنگامه، غوغا غلغل در افکندن: ایجاد کردن فریاد و صدای بلند غلغل کردن: صدای جوشیدن آب یا مایع دیگر، بانگ و آواز برآوردن
صدای جوشیدن آب یا مایع دیگر، صدایی که هنگام ریختن مایع از کوزه از گلوی آن برآید، شور و غوغای پرندگان، داد و فریاد و صداهای درهم، هنگامه، غوغا غلغل در افکندن: ایجاد کردن فریاد و صدای بلند غلغل کردن: صدای جوشیدن آب یا مایع دیگر، بانگ و آواز برآوردن
غل نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه در گردن وی غل نهاده باشند. (ناظم الاطباء). طوق تعذیب در گردن انداخته شده. (غیاث). به غل کرده. بندی. بسته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شنید این سخن دزد مغلول و گفت تو باری ز غم چند نالی بخفت. (بوستان). اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان که گر به عنف برانی کجا رود مغلول. سعدی. چون غز شوکت فارس دیدو انضمام وزیر و خواجگان و حشم کرمان با ایشان، حد معرت او مفلول شد و دست کفایت او مغلول. (المضاف الی بدایع الازمان ص 14). - مغلول الید، دست بسته. که دستهای او را به طناب یا زنجیر و مانند آن بسته باشند. - ، بخیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، تشنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشنه یا سخت تشنه. غلیل. مغتل ّ. (از اقرب الموارد)
غل نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه در گردن وی غل نهاده باشند. (ناظم الاطباء). طوق تعذیب در گردن انداخته شده. (غیاث). به غل کرده. بندی. بسته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شنید این سخن دزد مغلول و گفت تو باری ز غم چند نالی بخفت. (بوستان). اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان که گر به عنف برانی کجا رود مغلول. سعدی. چون غز شوکت فارس دیدو انضمام وزیر و خواجگان و حشم کرمان با ایشان، حد معرت او مفلول شد و دست کفایت او مغلول. (المضاف الی بدایع الازمان ص 14). - مغلول الید، دست بسته. که دستهای او را به طناب یا زنجیر و مانند آن بسته باشند. - ، بخیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، تشنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشنه یا سخت تشنه. غلیل. مُغتَل ّ. (از اقرب الموارد)
احمد فتحی پاشا ابن الشیخ ابراهیم زغلول. ازنوابغ مصر است در قضاء. وی به سال 1279 هجری قمری در ابیان یکی از قرای مصر متولد شد. پدر و مادرش نخست او را فتح الله صبری نام نهادند، پس از آن در مدرسه نامش به احمد فتحی تغییر کرد. وی ابتدا در مدارس مصر تحصیل کرد و سپس در فرانسه به تحصیل علم حقوق پرداخت، آنگاه به قاهره بازگشت و تا پایان عمر در مشاغل مختلف خدمت کرد و در سال 1332 هجری قمری1914/ میلادی در قاهره درگذشت. او راست: المحامات فی الحقوق. شرح قانون مدنی. رساله فی التزویر. التربیهالعامه. و همچنین ترجمه های زیر از فرانسه به عربی: اصول الشرائع لبنتام. خواطر و سوانح فی الاسلام. روح الاجتماع. سرتطور الامم. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 59). و رجوع به معجم المطبوعات شود
احمد فتحی پاشا ابن الشیخ ابراهیم زغلول. ازنوابغ مصر است در قضاء. وی به سال 1279 هجری قمری در ابیان یکی از قرای مصر متولد شد. پدر و مادرش نخست او را فتح الله صبری نام نهادند، پس از آن در مدرسه نامش به احمد فتحی تغییر کرد. وی ابتدا در مدارس مصر تحصیل کرد و سپس در فرانسه به تحصیل علم حقوق پرداخت، آنگاه به قاهره بازگشت و تا پایان عمر در مشاغل مختلف خدمت کرد و در سال 1332 هجری قمری1914/ میلادی در قاهره درگذشت. او راست: المحامات فی الحقوق. شرح قانون مدنی. رساله فی التزویر. التربیهالعامه. و همچنین ترجمه های زیر از فرانسه به عربی: اصول الشرائع لبنتام. خواطر و سوانح فی الاسلام. روح الاجتماع. سرتطور الامم. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 59). و رجوع به معجم المطبوعات شود
به معنی گلوله است چه در فارسی غین و گاف به هم تبدیل مییابند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). عجاجیر، غلولۀ خمیر، و آنکه بخورد آن را. (منتهی الارب). رجوع به گلوله شود: و اندر خایۀ او غلوله های سخت پدید آمده بود چون بادریسه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سبل از روی دیده برگیرد به غلوله که چشم نآزارد. شرف الدین پنجدهی. ، به معنی جوش و هجوم نوشته اند مگر در کتاب معتبر به نظر نیامده. (غیاث اللغات)
به معنی گلوله است چه در فارسی غین و گاف به هم تبدیل مییابند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). عجاجیر، غلولۀ خمیر، و آنکه بخورد آن را. (منتهی الارب). رجوع به گلوله شود: و اندر خایۀ او غلوله های سخت پدید آمده بود چون بادریسه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سبل از روی دیده برگیرد به غلوله که چشم نآزارد. شرف الدین پنجدهی. ، به معنی جوش و هجوم نوشته اند مگر در کتاب معتبر به نظر نیامده. (غیاث اللغات)
واحد ساختمانی بدن جانداران موجودات زنده و صفاتی که ظاهر می سازند همگی از عناصر کوچکی باسم سلول ساخته شده اند که ساختمان آن در جانوران و گیاهان تقریباً به یک نوع است
واحد ساختمانی بدن جانداران موجودات زنده و صفاتی که ظاهر می سازند همگی از عناصر کوچکی باسم سلول ساخته شده اند که ساختمان آن در جانوران و گیاهان تقریباً به یک نوع است