جدول جو
جدول جو

معنی غلول

غلول
خیانت، مکر
جمع واژۀ غل، طوق و بند های آهنی که به گردن یا دست و پای زندانیان می بستند
تصویری از غلول
تصویر غلول
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غلول

غلول

غلول
ناراستی در پروه (غنیمت)، نمک ناشناسی، روان شدن آب میان درختان، زاو لانه نهادن بند نهادن زود گوار، نمک نشناس، جمع غل، زاو لانه ها بند و زنجیر ها
فرهنگ لغت هوشیار

غلول

غلول
جَمعِ واژۀ غُل ّ. (اقرب الموارد). رجوع به غُل ّ شود
لغت نامه دهخدا

غلول

غلول
طعامی را گویند که در راه گلوبند شود و به زحمت تمام فرورود. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

غلول

غلول
طعام نرم، یقال: نعم غلول الشیخ هذا، ای طعام الذی یدخله جوفه. (منتهی الارب). طعامی که به اندرون شکم پیر و ناتوان زود گوارا شود. (غیاث اللغات). خوردنی یا آشامیدنی که در اندرون خود درآورند. (از اقرب الموارد) ، خائن، و فی الحدیث: الغلول من جمر جهنم. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

غلول

غلول
خیانت کردن و ناراستی نمودن در غنیمت. (منتهی الارب) (آنندراج). خیانت در غنیمت کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). چیزی از غنیمت بدزدیدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خیانت کردن. و گفته اند به خیانت در غنیمت اختصاص دارد. (از اقرب الموارد). قال ابوعبیده: الغلول من المغنم خاصه. (منتهی الارب). در آیۀ شریفۀ و ماکان لنبی ان یغل. (قرآن 161/3). یغل را معلوم و مجهول هر دو خوانده اند، نخستین به معنی ’خیانت کند’ و دوم محتملاً به معنی ’خیانت کرده شود’ یعنی از غنیمت وی گرفته شود و یا به معنی ’أن یخون’ است، یعنی به غلول نسبت داده شود. (از منتهی الارب) ، خیانت در دوستی. نصیحت را پوشیدن. ضد نصیحت. طریق خوبی را نهان داشتن:
گفت الدین نصیحه آن رسول
آن نصیحت درلغت ضد غلول.
مولوی (مثنوی).
گفت مکشوف و برهنه بی غلول
بازگو رنجم مده ای بوالفضول.
مولوی (مثنوی).
، غلول ماء بین اشجار، میان درختان روان گردیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج). روان شدن آب میان درختان. (از اقرب الموارد) ، غلول مراءه، به معنی غَل ّ مراءه. (منتهی الارب). رجوع به غَل ّ شود، غلول کسی، طوق در دست و پای و گردن وی نهادن: غل ّ فلاناً و کذا غل یده الی عنقه اذاشده بالغل. (از منتهی الارب) (آنندراج). غل نهادن بردست یا گردن کسی. (از اقرب الموارد) ، غلول ضیعه، غله کردن آب و زمین. غله دادن آب و زمین، آمیختن خسته را با سپست. (منتهی الارب) (آنندراج). آمیختن هسته با سپست
لغت نامه دهخدا

بلول

بلول
نجات یافتن و رستگار شدن، سرد و نمناک شدن باد، در آویختن
بلول
فرهنگ لغت هوشیار