جمع واژۀ غلاف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی). رجوع به غلاف شود: و قالوا قلوبنا غلف. (قرآن 88/2). و له (لجوز القطا) اخبیه کأخبیه الکاکنج فی جوف کل خباء غلف صغیر. (مفردات ابن البیطار)، {{صفت}} جمع واژۀ اغلف. (منتهی الارب). جمع واژۀ اغلف و غلفاء. (از اقرب الموارد). رجوع به اغلف و غلفاء شود
جَمعِ واژۀ غِلاف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی). رجوع به غلاف شود: و قالوا قلوبنا غلف. (قرآن 88/2). و له (لجوز القطا) اخبیه کأخبیه الکاکنج فی جوف کل خباء غلف صغیر. (مفردات ابن البیطار)، {{صِفَت}} جَمعِ واژۀ اَغلَف. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ اَغلَف و غَلفاء. (از اقرب الموارد). رجوع به اغلف و غلفاء شود
کامل، به طور یکپارچه و کامل مثلاً پوستش را غلفتی کند غلفتی کردن: اطراف رویه و آستر لحاف یا تشک یا جامه را وارونه به هم دوختن که چون برگردانند به صورت مطلوب درآید
کامل، به طور یکپارچه و کامل مثلاً پوستش را غلفتی کند غلفتی کردن: اطراف رویه و آستر لحاف یا تشک یا جامه را وارونه به هم دوختن که چون برگردانند به صورت مطلوب درآید
در تداول عامه غلفتی کردن لحاف، ابره را به آستر دوختن و پنبه را مساوی گستردن در میان آن دو. زیره و ابرۀ لحاف یا توشک و امثال آن را چون کیسه به هم دوختن تا در آن پنبه یا پشم نهند و بار دیگر با خطوط یا گلها آستر و ابره و پنبه را به هم دوزند. لفافه بر لحاف کشیدن، کاری را به روش ناصحیح و قلابی و الکی انجام دادن
در تداول عامه غلفتی کردن لحاف، ابره را به آستر دوختن و پنبه را مساوی گستردن در میان آن دو. زیره و ابرۀ لحاف یا توشک و امثال آن را چون کیسه به هم دوختن تا در آن پنبه یا پشم نهند و بار دیگر با خطوط یا گلها آستر و ابره و پنبه را به هم دوزند. لفافه بر لحاف کشیدن، کاری را به روش ناصحیح و قلابی و الکی انجام دادن
احمد بن عثمان بن ابراهیم غلفی بغدادی. او از دقیقی روایت کند و محمد بن سلیمان ربعی دمشقی از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177) ابوزید. او از ابوأسامه حمادبن اسامه روایت کند، و اسحاق بن حسن حربی از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177)
احمد بن عثمان بن ابراهیم غلفی بغدادی. او از دقیقی روایت کند و محمد بن سلیمان ربعی دمشقی از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177) ابوزید. او از ابوأسامه حمادبن اسامه روایت کند، و اسحاق بن حسن حربی از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177)
زنبور سرخ. (برهان قاطع) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). زنبور عسل. (برهان قاطع) : چون ز لب بوسم نمیبخشی بتا همچوغلفچ نیش بر جانم مزن. (آنندراج). شمس فخری در معیار جمالی به سکون فا و حرکت لام آورده است. در فرهنگ سروری نیز چنین است. (از آنندراج) ، به معنی زلو هم گفته اند و آن جانوری باشد که بر هر جای از بدن که بچسبانند خون از آنجا بمکد، و به سکون ثانی بر وزن اعرج هم آمده است. و با جیم ابجد هم درست است. (از برهان قاطع). اوبهی در تحفه الاحباب زیلوی سرخ آورده است. و همانا سهو کرده است. (از آنندراج) (انجمن آرا)
زنبور سرخ. (برهان قاطع) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). زنبور عسل. (برهان قاطع) : چون ز لب بوسم نمیبخشی بتا همچوغلفچ نیش بر جانم مزن. (آنندراج). شمس فخری در معیار جمالی به سکون فا و حرکت لام آورده است. در فرهنگ سروری نیز چنین است. (از آنندراج) ، به معنی زلو هم گفته اند و آن جانوری باشد که بر هر جای از بدن که بچسبانند خون از آنجا بمکد، و به سکون ثانی بر وزن اعرج هم آمده است. و با جیم ابجد هم درست است. (از برهان قاطع). اوبهی در تحفه الاحباب زیلوی سرخ آورده است. و همانا سهو کرده است. (از آنندراج) (انجمن آرا)