جدول جو
جدول جو

معنی غلف - جستجوی لغت در جدول جو

غلف(غُلْ لَ)
جمع واژۀ غلاف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غلاف شود
لغت نامه دهخدا
غلف(دَ لَ جَ)
بی ختنه ماندگی مرد. (منتهی الارب) (آنندراج). اغلف بودن مرد. (اقرب الموارد). بی ختنه ماندن مرد
لغت نامه دهخدا
غلف(غُ)
جمع واژۀ غلاف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی). رجوع به غلاف شود: و قالوا قلوبنا غلف. (قرآن 88/2). و له (لجوز القطا) اخبیه کأخبیه الکاکنج فی جوف کل خباء غلف صغیر. (مفردات ابن البیطار)،
{{صفت}} جمع واژۀ اغلف. (منتهی الارب). جمع واژۀ اغلف و غلفاء. (از اقرب الموارد). رجوع به اغلف و غلفاء شود
لغت نامه دهخدا
غلف(غُ لُ)
جمع واژۀ غلاف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غلاف شود
لغت نامه دهخدا
غلف
در غلاف کردن شیشه را، پوشانیدن شیشه را
تصویری از غلف
تصویر غلف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلفتی
تصویر غلفتی
کامل، به طور یکپارچه و کامل مثلاً پوستش را غلفتی کند
غلفتی کردن: اطراف رویه و آستر لحاف یا تشک یا جامه را وارونه به هم دوختن که چون برگردانند به صورت مطلوب درآید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلفتی کردن
تصویر غلفتی کردن
اطراف رویه و آستر لحاف یا تشک یا جامه را وارونه به هم دوختن که چون برگردانند به صورت مطلوب درآید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلفج
تصویر غلفج
زنبور، زنبور سرخ، زنبور عسل، برای مثال چون ز لب نوشم نمی بخشی بتا / همچو غلفج نیش بر جانم مزن (؟- مجمع الفرس - غلفج)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ گِ رِ تَ)
در تداول عامه غلفتی کردن لحاف، ابره را به آستر دوختن و پنبه را مساوی گستردن در میان آن دو. زیره و ابرۀ لحاف یا توشک و امثال آن را چون کیسه به هم دوختن تا در آن پنبه یا پشم نهند و بار دیگر با خطوط یا گلها آستر و ابره و پنبه را به هم دوزند. لفافه بر لحاف کشیدن، کاری را به روش ناصحیح و قلابی و الکی انجام دادن
لغت نامه دهخدا
(غُ)
احمد بن عثمان بن ابراهیم غلفی بغدادی. او از دقیقی روایت کند و محمد بن سلیمان ربعی دمشقی از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177)
ابوزید. او از ابوأسامه حمادبن اسامه روایت کند، و اسحاق بن حسن حربی از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177)
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ /غَ لَ)
زنبور سرخ. (برهان قاطع) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). زنبور عسل. (برهان قاطع) :
چون ز لب بوسم نمیبخشی بتا
همچوغلفچ نیش بر جانم مزن.
(آنندراج).
شمس فخری در معیار جمالی به سکون فا و حرکت لام آورده است. در فرهنگ سروری نیز چنین است. (از آنندراج) ، به معنی زلو هم گفته اند و آن جانوری باشد که بر هر جای از بدن که بچسبانند خون از آنجا بمکد، و به سکون ثانی بر وزن اعرج هم آمده است. و با جیم ابجد هم درست است. (از برهان قاطع). اوبهی در تحفه الاحباب زیلوی سرخ آورده است. و همانا سهو کرده است. (از آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(غُ فُ)
لیف حمام که در آن صابون گذارند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 190 الف)
لغت نامه دهخدا
(غُفَ)
غلاف سر نره. (منتهی الارب) (آنندراج). پوست ختنه نابریده. (دهار). پوستکی که ختنه کننده آن راببرد. قلفه. غرله. ج، غلف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ سَ)
جایگاهی است در دیار عرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ فی ی)
منسوب به غلفه. رجوع به انساب سمعانی ج 2 ورق 411 الف و اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177 و غلفه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ طَ رَ)
غالیه بکارداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). غالیه کردن موی و ریش را. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به تغلی شود. (ناظم الاطباء) ، غلاف یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درویش شدن. تنگ دست گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، غلفقه کلام، سخن بد گفتن. لام در این حروف زاید است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
هر چه در غلاف باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه در غلاف باشد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی).
لغت نامه دهخدا
غلفتی کردن لحاف. ابره را با آستر دوختن و پنبه را مساوی در میان آن دو گستردن، کاری را بروش نادرست و قلابی انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفتی زدن
تصویر غلفتی زدن
بدل و قلب چیزی را بفریب اصل آن به کسی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفاق
تصویر غلفاق
دراز بالا زن، تیز رو زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفاء
تصویر غلفاء
زمین نا چریده، کمان در نیام، سال فراخ سال ارزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفقه
تصویر غلفقه
تنگدست گردیدن، سخن بد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغلف
تصویر تغلف
نیام یابی (نیام غلاف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلف
تصویر اغلف
درنیام نیامک دول نبریده فراخسال زندگانی فراخ پوشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفج
تصویر غلفج
زنبور سرخ زنبور عسل، زلو زالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفچ
تصویر غلفچ
زنبور سرخ زنبور عسل، زلو زالو
فرهنگ لغت هوشیار
چغز لاوه از گیاهان، زیست فراخ، برگ مو برگ رز، بد زبان زن، گول زن، پوست خرما بن، کمان فرو هشته چغز لاوه چغزوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفه
تصویر غلفه
نیام سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفچ
تصویر غلفچ
((غَ لَ))
زنبور سرخ، زنبور عسل، زلو، زالو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلفتی زدن
تصویر غلفتی زدن
((~. زَ دَ))
بدل چیزی را به جای اصل آن به کسی دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلفتی
تصویر غلفتی
الکی، بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلفتی
تصویر غلفتی
((غِ لِ))
پوست گوسفند یا هر حیوان دیگری که یکسره از بدن آن جدا کنند
فرهنگ فارسی معین
نام گاوی که رنگش متمایل به زرد باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
غلفه، خلفه
فرهنگ گویش مازندرانی