جدول جو
جدول جو

معنی غلظه - جستجوی لغت در جدول جو

غلظه
(دَ کَ سَ)
به معانی غلظه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غلظه شود
لغت نامه دهخدا
غلظه
(غَ لَ ظَ)
جمع واژۀ غالظ. (اقرب الموارد). رجوع به غالظ شود
لغت نامه دهخدا
غلظه
دژواخی ستبری چگالی دفزکی، گندگی درشتی
تصویری از غلظه
تصویر غلظه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلته
تصویر غلته
غلتک، استوانه ای سنگین وزن از جنس سنگ یا فولاد که برای هموار کردن خاک، آسفالت یا کاهگل به کار می رود، غلتبان، خودرویی با چرخ های استوانه ای شکل وسنگین که برای تسطیح و هموار ساختن آسفالت تازۀ جاده، خیابان و امثال آن استفاده می شود، استوانه ای از جنس فولاد یا چدن که برای نورد کردن به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلمه
تصویر غلمه
شدت میل به جماع، تیز شهوت شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلبه
تصویر غلبه
چیره شدن، چیرگی یافتن، چیرگی، پیروزی،
کنایه از ازدحام جمعیت، کنایه از فریاد
غلبه داشتن: چیره و پیروز بودن، کنایه از بیشتر بودن
غلبه کردن: چیره و پیروز شدن، کنایه از فریاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلبه
تصویر غلبه
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلپه، کلاژاره، قلازاده، برای مثال زاغ سیه بودم یک چند نون / باز چو غلبه شدستم دو رنگ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلظه
تصویر مغلظه
غلیظ، سخت، محکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلپه
تصویر غلپه
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، کلاژاره، قلازاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلچه
تصویر غلچه
روستایی، اهل روستا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلظت
تصویر غلظت
غلیظ شدن، در علم شیمی مقدار جزئی از اجزای سازندۀ یک جسم جامد حل شده در محلول و یا سهم گاز در یک مخلوط گازی، درشت شدن، ستبر شدن، درشتی، ستبری، درشت خویی، کینه و دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
(غُ پَ)
به تازی عقعق باشد، و او مرغی است چون کلاغ اما کوچکتر، دم دراز دارد، و رنگ او سیاه و سفید است، و او را کلاژه و کجله نیز گویند، و حالا به عکه شهرت دارد. (فرهنگ اوبهی). غلبه. (فرهنگ اسدی) (برهان قاطع). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ورق 191 الف و رجوع به غلبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَلْ لَظَ)
یمین مغلظه، سوگند استوار و مؤکد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلظه شود، دیه مغلظه، دیۀ سخت و گران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دیۀ سخت و سنگین که در شبه عمد واجب گردد، و هی ثلاثون حقه و ثلاثون جذعه و اربعون الثنیه الی بازل عامها کلها خلفه. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُ تَ / تِ)
چوبی گرد و استوانه ای که بدان خمیر نان را پهن کنند. (ناظم الاطباء) ، غلته به فتح اول نوردی که کلاهدوزان به کار برند و آن را مردانه نامند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 185ب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلیظه
تصویر غلیظه
مونث غلیظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلفه
تصویر غلفه
نیام سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلقه
تصویر غلقه
پا زهر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تیز ورنی، جمع غلام، بردگان برنایان تیز ورن زن تیز شهوت شدن (زن و مرد)، تیزی شهوت و جماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلوه
تصویر غلوه
تیر رس بنگرید به قلوه کلوه
فرهنگ لغت هوشیار
واهریدن زپاکیدن (غلت کردن) آغاز شب چوبی استوانه یی که بدان خمیر نان را پهن کنند، لوله کوچکی که می غلتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلجه
تصویر غلجه
غرچه نامرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلاظه
تصویر غلاظه
غلظله بنگرید به غلظه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غله درآمدها از حبوب و نقود و جز آن، دسته ای از گیاهان تیره گندمیان که دانه های برخی از آنها را آرد کنند و بمصرف رسانند مانند گندم و برخی را آرد نکرده مصرف کنند مانند برنج ذرت و برخی هم بیشتر به مصرف خوراک دام ها و طیور می رسد مانند جو و چاودار و ارزن، دانه گیاهان دسته غلات بالاخص به نام غلات خوانده می شود مانند گندم و ارزن و ذرت و جو و برنج و چاودار و جو و ترشک و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلبه
تصویر غلبه
فیروزی، چیره شدن و زبر دستی
فرهنگ لغت هوشیار
چیره شدن کسی بر کسی پیروز گشتن، چیرگی پیروزی، استیلا تسلط، کثرت فراوانی بسیاری، کثرت استعمال شیوع، گروه بسیار جمعیت ازدحام، بانگ فریاد. یا غلبه دم، جمع شدن خون در وریدها و شریان های یک عضو هجوم خون در یک عضو احتقان. یا غلبه روییدن، پر پشت روییدن، یا غلبه خون (دم) فشار خون اشتداد دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلظه
تصویر مغلظه
استوار، شدید، سخت، گران، سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلظت
تصویر غلظت
درشت شدن ستبر گردیدن، ستبری درشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلمه
تصویر غلمه
((غُ مَ یا مِ))
تیز شهوت شدن (زن و مرد)، تیزی شهوت جماع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلظت
تصویر غلظت
((غِ ظَ))
غلیظ شدن، ستبر گردیدن، ستبری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلچه
تصویر غلچه
نامرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلچه
تصویر غلچه
((غَ چَ یا چِ))
روستایی، اوباش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلته
تصویر غلته
((غَ یا غُ تِ))
چوبی استوانه ای شکل که با آن خمیر نان را پهن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلبه
تصویر غلبه
((غَ لَ بِ))
پیروز گشتن، چیره شدن، چیرگی، پیروزی، تسلط، استیلا، کثرت، فراوانی، گروه بسیار، جمعیت، ازدحام، بانگ، فریاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلبه
تصویر غلبه
چیرگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلظت
تصویر غلظت
پرمایگی
فرهنگ واژه فارسی سره