جدول جو
جدول جو

معنی غسیل - جستجوی لغت در جدول جو

غسیل
(غَ)
شسته. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج، غسلی ̍، غسلاء، غسالی ̍. یقال: هم غسلی و غسلاء، و هن غسالی. (منتهی الارب) (آنندراج). شسته شده. مغسول. مغسوله. (اقرب الموارد). غسل داده شده. غسل شده. رجوع به غسل و غسل شود، گشن که گشنی بسیار کند و باردار نسازد و همچنین است مرد. (از منتهی الارب) (آنندراج). فحل غسیل، ای کثیر الضراب و لایلقح. و کذا الرجل. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
غسیل
(غِسْ سی)
گشن که گشنی بسیار کند و باردار نسازد و همچنین است مرد. (از منتهی الارب) : فحل غسیل، ای کثیر الضراب و لایلقح، و کذا الرجل. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
غسیل
شسته شسته، غسل داده شده
تصویری از غسیل
تصویر غسیل
فرهنگ لغت هوشیار
غسیل
((غَ))
شسته، غسل داده شده
تصویری از غسیل
تصویر غسیل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلیل
تصویر غلیل
آنکه تشنگی شدید دارد، تشنه، کنایه از سوزش عشق یا اندوه، برای مثال غیر فصل و وصل پی بر از دلیل / لیک پی بردن بننشاند غلیل (مولوی۱ - ۷۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغسیل
تصویر تغسیل
غسل دادن، شستشو کردن، مبالغه کردن در شستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
مجرای آب، محل عبور سیل، جای سیل گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسیل
تصویر گسیل
روانه کردن، فرستادن، روانه، فرستاده، برای مثال نومید مکن گسیل سائل را / بندیش ز روزگار آن سائل (ناصر خسرو - ۲۷۰)
گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن
گسیل کردن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن، گسیل داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسال
تصویر غسال
بسیار شوینده، غسل دهنده، مرده شوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
فسیله ها، نهال ها، نهال های خرما، جمع واژۀ فسیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسول
تصویر غسول
آنچه با آن سروتن خود یا چیز دیگر را بشویند مانند آب، صابون، خطمی و غیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسیل
تصویر رسیل
کسی که با کس دیگر هم صدا می خواند، هم آهنگ، هم آواز
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
مبالغه نمودن در شستن اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاک گردانیدن گناه و جز آن: غسل اﷲ حوبک، ای طهرک. (از اقرب الموارد) ، بسیار گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابراهیم بن اسحاق بن ابراهیم بن عیسی بن محمد بن مسلمه بن سلیمان بن عبدالله بن حنظله غسیل بغدادی، مکنی به ابواسحاق. او از عراقیین، بندار بن بشار و محمد بن مثنی و عمرو بن علی و دیگران روایت کند. در خراسان حدیث کرد و اخبار را تغییر میداد وحدیث را میدزدید. (از انساب سمعانی ورق 409 الف)
عبدالرحمن بن سلیمان بن عبدالرحمن بن عبدالله بن حنظله بن ابی عامر غسیلی، برادر مسلمۀ انصاری از اهل مدینه. او از سهل بن سعد روایت کند، و عبدالله بن ادریس از وی روایت دارد. وی به سال 171 و به قولی 172 هجری قمری درگذشت. (از انساب سمعانی ورق 409 الف)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
مؤنث غسیل. (منتهی الارب). به معنی مغسوله. ج، غسالی ̍. (قطر المحیط). (اقرب الموارد). رجوع به غسیل شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لی ی)
منسوب به غسیل، یعنی حنظله که روز احد شهید شد و او را غسیل الملائکه نامیدند. (از انساب سمعانی ورق 409 الف). رجوع به غسیل الملائکه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
آثار و بقایای موجودات زنده قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیل
تصویر غمیل
گیاه انبوه، پوست خوابانده پیش از پیرایش
فرهنگ لغت هوشیار
تشنگی، سختی تشنگی سوزتشنگی، سوزش شکم، تشنه سوز، کینه دشمنی، سوز اندوه، سوز شیفتگی تشنگی عطش، سوزش درون، سوزش دوستی، گرمی اندوه. گلوله کمان گروهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسول
تصویر غسول
آن آبی که بدان خود را بشویند
فرهنگ لغت هوشیار
لای خشک، آب بینی در سمداران، پارگین غوکدار، مانداب در ته خنور یا تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسال
تصویر غسال
جامه شوی، شوینده، کسی که شغل وی شستن مرده ها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیل
تصویر عسیل
مرد سخت زننده سبک دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسیل
تصویر گسیل
روانه ساختن و فرستادن کسی به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیل
تصویر رسیل
فراخ، واسع، مراسل، هم آواز، هم آهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسیل
تصویر خسیل
فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
(قلمکار) محتویات شکنبه گوسفند که در آب شیرین و صاف ریزند و در مرحله ّ شستن پارچه سفید ساده پیش از آنکه از آن قلمکار سازند بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیل
تصویر بسیل
مرد عصبانی از خشم یا از دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغسیل
تصویر تغسیل
غسل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیله
تصویر غسیله
مونث غسیل شسته مونث غسیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
آبرو، جاری روان شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغسیل
تصویر تغسیل
((تَ))
غسل دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
خشکرود، آبراه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسیل
تصویر گسیل
اعزام
فرهنگ واژه فارسی سره
تطهیر، شستشو، غسل
فرهنگ واژه مترادف متضاد