- غرویزن
- الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، چاولی، گربال، پریزن، غربال، موبیز، تنک بیز، پریز، پرویزن، پرویز، آردبیز، تنگ بیز، منخل، غربیل
معنی غرویزن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آلتی است که بدان بیختنیها چون شکر و آرد و امثال آن را بیزند پروزن آرد بیز گرمه بیز گرمه ویز تنگ بیز ماشوب پا لونه پالوانه الک غربال ترشی پالا سماق پالا مسحل هلهال
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، گربال، غربال، آردبیز، غرویزن، پریزن، غربیل، منخل، تنک بیز، پرویز، چاولی، پریز، تنگ بیز، موبیز
گل و لای سیاه که در بن حوضها و ته تالابها و جویهاست
بینوایی تهی دستی، گدایی کدیه سوال
بریدن غله و علف از روی زمین درو کردن
شورای عالی
پارسی تازی گشته گاو شیر از گوج (صمغ) ها گاو سیر گاور شیر
چاره جستن
خشمناک شدن، دشنام دادن، غریدن
دریوزه، گدایی، گدایی در خانه ها
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷) ، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
غنودن، خفتن، خوابیدن، درخواب شدن، آرمیدن
خروشان، فریادکنان، در حال غریویدن
ماده ای شبیه زردۀ تخم مرغ که از میان زهرۀ گاو به دست می آوردند، مهرۀ زهرۀ گاو
اندرزا، جاویزن، گاودارو، گاوسنگ، گاوزهره، گاوزهرج
اندرزا، جاویزن، گاودارو، گاوسنگ، گاوزهره، گاوزهرج
گاویزن، ماده ای شبیه زردۀ تخم مرغ که از میان زهرۀ گاو به دست می آوردند، مهرۀ زهرۀ گاو
اندرزا، گاودارو، گاوسنگ، گاوزهره، گاوزهرج
اندرزا، گاودارو، گاوسنگ، گاوزهره، گاوزهرج
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درو کردن
ایمان آوردن، باور کردن، به کسی یا چیزی عقیده پیدا کردن
چاره جستن، چاره جویی کردن، در پی چاره بودن، چاره اندیشیدن، برای مثال یکی دانش پژوهی داشت گربز / به چرویدن نگشته هیچ عاجز (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۷) ، رفتن، دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، تکیدن، پو گرفتن، تاختن، پوییدن
غریو کردن فریاد زدن آواز بلند برداشتن، نالیدن و گریستن زاری کردن
فریاد کننده بانگ برآورنده، در حال غریویدن
خشمناک شدن غضب کردن
خشمناک و کینه ور شدن، ستیزه نمودن
غنود خواهد غنود بغنو غنونده غنوده) بخواب رفتن در خواب شدن، آسودن آرمیدن، مانده شدن خسته شدن، مردن به خواب ابدی رفتن
گاو دارو زهره گاو
ایمان آوردن، تصدیق نمودن، قبول و اذعان کردن، تصدیق
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
ثریا، نام یک صورت فلکی، ستارگان کوچک نزدیک به هم، دسته ای از شش ستاره درخشان در صورت فلکی ثور