الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، چاولی، گربال، پریزن، غربال، موبیز، تنک بیز، پریز، پرویزن، پرویز، آردبیز، تنگ بیز، منخل، غربیل
اَلَک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گَردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، چاولی، گَربال، پَریزَن، غَربال، موبیز، تُنُک بیز، پَریز، پَرویزَن، پَرویز، آردبیز، تُنُگ بیز، مُنخُل، غَربیل
به معنی پرویزن است و آن آلتی باشد که بدان آرد و امثال آن بیزند و به عربی غربال وهلهال گویند. (برهان قاطع). گربال. (آنندراج) (انجمن آرا). پرویزن. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). غریزن. غریزان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). غربال. غربیل. رجوع به غربال شود
به معنی پرویزن است و آن آلتی باشد که بدان آرد و امثال آن بیزند و به عربی غربال وهلهال گویند. (برهان قاطع). گربال. (آنندراج) (انجمن آرا). پرویزن. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). غریزن. غریزان. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). غربال. غربیل. رجوع به غربال شود
چاره جستن، چاره جویی کردن، در پی چاره بودن، چاره اندیشیدن، برای مثال یکی دانش پژوهی داشت گربز / به چرویدن نگشته هیچ عاجز (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۷)، رفتن، دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، تکیدن، پو گرفتن، تاختن، پوییدن
چاره جستن، چاره جویی کردن، در پی چاره بودن، چاره اندیشیدن، برای مِثال یکی دانش پژوهی داشت گربز / به چرویدن نگشته هیچ عاجز (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۷)، رفتن، دَویدَن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، تَکیدَن، پو گِرِفتَن، تاختَن، پوییدَن
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
بانگ برآوردن، فریاد زدن، خروشیدن، برای مِثال غریویدن کوس گردون شکاف/ زمین را برافکند پیچش به ناف (نظامی۵ - ۹۶۷)، خرامان غریوید و بردش نماز / بپرسیدش از رنج های دراز (فردوسی - ۲/۳۹)
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، گربال، غربال، آردبیز، غرویزن، پریزن، غربیل، منخل، تنک بیز، پرویز، چاولی، پریز، تنگ بیز، موبیز
اَلَک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گَردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، گَربال، غَربال، آردبیز، غَرویزَن، پَریزَن، غَربیل، مُنخُل، تُنُک بیز، پَرویز، چاولی، پَریز، تُنُگ بیز، موبیز
به معنی پریزن که آردبیز و غربال باشد. (برهان قاطع). ظاهراً مصحف پریزن است. (حاشیۀ برهان چ معین). پرویزن. غریزان. غرویزن. (برهان قاطع). رجوع به غربال شود، خلاب و گل سیاه، و به این معنی و معنی اول هر دو با زای فارسی آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج). گل سیاه ته آب. (فرهنگ رشیدی). غلیزن. (فرهنگ رشیدی). گل با ریگ آمیخته. صلصال. (الصراح من الصحاح). غریرن. غریژنگ. غریفج. غریفژ. (برهان قاطع). رجوع به برهان قاطع چ معین شود
به معنی پریزن که آردبیز و غربال باشد. (برهان قاطع). ظاهراً مصحف پریزن است. (حاشیۀ برهان چ معین). پرویزن. غریزان. غرویزن. (برهان قاطع). رجوع به غربال شود، خلاب و گل سیاه، و به این معنی و معنی اول هر دو با زای فارسی آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج). گل سیاه ته آب. (فرهنگ رشیدی). غلیزن. (فرهنگ رشیدی). گل با ریگ آمیخته. صلصال. (الصراح من الصحاح). غریرن. غریژنگ. غریفج. غریفژ. (برهان قاطع). رجوع به برهان قاطع چ معین شود
آلتی بود که بدان بیختنیها چون شکر و آرد و امثال آن بیزند. پرویز (مخفف آن). پروزن. آردبیز. ماشو. ماشوب. گرمه بیز. گرمه ویز. تنگ بیز. غربال. الک. پالونه. پالوانه. ترشی پالا. مسحل. منخل. سماق پالا. هلهال: گه همچو یکی پر آتش اژدرها گه همچو یکی پر آب پرویزن. ناصرخسرو. آب به پرویزن در چون بود جان تو آب و تن پرویزن است. ناصرخسرو. دهر به پرویزن زمانه فروبیخت مردم را چه خیاره و چه رذاله. ناصرخسرو. خلق را چرخ فروبیخت نمی بینی خس بمانده ست همه بر سر پرویزن. ناصرخسرو. کرده از گرز و نیزه بر دشمن استخوان آرد پوست پرویزن. سنائی. بریش خویش چرا گوی می فروبیزی اگر نه ریش تو پرویزنیست گه پالای. سوزنی. تا چه پرویزن است او که مدام بر جهان آتش بلا بیزد. انوری. هزار دام نبینی، چو دانه ای آید هزار چشم پدید آیدت چو پرویزن. جمال الدین عبدالرزاق. همی پالید خون از حلقۀ تنگ زره بیرون بر آن گونه که آب نار پالائی به پرویزن. شهاب مؤید نسفی (از المعجم). در تنم یک جایگه بی زخم نیست این تنم از تیر چون پرویزنیست. مولوی. در ره این ترس امتحانهای نفوس همچو پرویزن به تمییز سبوس. مولوی. به پرویزن معرفت بیخته بشهد عبارت برآمیخته. سعدی. زمانه خاک تو هم عاقبت به پرویزن فروگذارد اگر ماورای پرویزی. نزاری قهستانی
آلتی بود که بدان بیختنیها چون شکر و آرد و امثال آن بیزند. پرویز (مخفف آن). پروزن. آردبیز. ماشو. ماشوب. گرمه بیز. گرمه ویز. تنگ بیز. غِربال. اَلک. پالونه. پالوانه. ترشی پالا. مسحَل. مُنخُل. سماق پالا. هلهال: گه همچو یکی پر آتش اژدرها گه همچو یکی پر آب پرویزن. ناصرخسرو. آب به پرویزن در چون بود جان تو آب و تن پرویزن است. ناصرخسرو. دهر به پرویزن زمانه فروبیخت مردم را چه خیاره و چه رذاله. ناصرخسرو. خلق را چرخ فروبیخت نمی بینی خس بمانده ست همه بر سر پرویزن. ناصرخسرو. کرده از گرز و نیزه بر دشمن استخوان آرد پوست پرویزن. سنائی. بریش خویش چرا گوی می فروبیزی اگر نه ریش تو پرویزنیست گه پالای. سوزنی. تا چه پرویزن است او که مدام بر جهان آتش بلا بیزد. انوری. هزار دام نبینی، چو دانه ای آید هزار چشم پدید آیدت چو پرویزن. جمال الدین عبدالرزاق. همی پالید خون از حلقۀ تنگ زره بیرون بر آن گونه که آب نار پالائی به پرویزن. شهاب مؤید نسفی (از المعجم). در تنم یک جایگه بی زخم نیست این تنم از تیر چون پرویزنیست. مولوی. در ره این ترس امتحانهای نفوس همچو پرویزن به تمییز سبوس. مولوی. به پرویزن معرفت بیخته بشهد عبارت برآمیخته. سعدی. زمانه خاک تو هم عاقبت به پرویزن فروگذارد اگر ماورای پرویزی. نزاری قهستانی
آلتی است که بدان بیختنیها چون شکر و آرد و امثال آن را بیزند پروزن آرد بیز گرمه بیز گرمه ویز تنگ بیز ماشوب پا لونه پالوانه الک غربال ترشی پالا سماق پالا مسحل هلهال
آلتی است که بدان بیختنیها چون شکر و آرد و امثال آن را بیزند پروزن آرد بیز گرمه بیز گرمه ویز تنگ بیز ماشوب پا لونه پالوانه الک غربال ترشی پالا سماق پالا مسحل هلهال