جدول جو
جدول جو

معنی غرغر - جستجوی لغت در جدول جو

غرغر
غرغره، برای مثال ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست / رسید از خیرگی جانم به غرغر (ناصرخسرو - لغت نامه - غرغر)، قصه چه کنم ز درد بیماری / شیرین جانم رسیده با غرغر (مسعودسعد - ۲۳۷)
جان به غرغر رسیدن: کنایه از جان به لب رسیدن
تصویری از غرغر
تصویر غرغر
فرهنگ فارسی عمید
غرغر
پرنده ای صحرایی با دمی کوتاه و شبیه طاووس یا تذرو، مرغ شاخ دار
تصویری از غرغر
تصویر غرغر
فرهنگ فارسی عمید
غرغر
(غَ غَ)
غلطک، و آن چیزی است از چوب که ریسمان بر بالای آن اندازند و دلو آب و امثال آن را از چاه و غیره به مدد آن کشند. (برهان قاطع). چرخی که ریسمان را بر آن بکشند. (غیاث اللغات). غلتکی که جولاهان ریسمان بر آن اندازند و کشند مانند غلتکی که ریسمان دلو بر لای آن گذاشته دلو از چاه کشند. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) :
بلوچ پای و بپا چاه و غرغر و بکره
به نایژه، به مکوک و به تار و پود ثیاب.
خاقانی (از فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری).
غرغره. (فرهنگ رشیدی) ، در عربی سر حلقوم را گویند که از جانب دهان است. (برهان قاطع). سر گلو از سوی دهان.
- جان به غرغر یا غرغره رسیدن، کنایه از رنج بردن بسیار به حدی که نزدیک به مرگ و حالت احتضار باشد. جان به لب رسیدن:
ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست
رسید از خیرگی جانم به غرغر.
ناصرخسرو.
چو مدحت بر آل پیمبر رسانم
رسدناصبی را از آن جان به غرغر.
ناصرخسرو.
قصه چکنم ز درد بیماری
شیرین جانم رسیده با غرغر.
مسعودسعد.
هم خواهدش زمانه که آید به در به زود
جان عدوی تو که رسیده به غرغر است.
استاد (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
غرغر
(غِ غِ)
آوازی که از دولاب هنگام آب کشیدن بیرون می آید. (فرهنگ نظام) ، بانگ چرخ عرابه، مجازاً حرف زدن کسی بسیار و بیجا. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
غرغر
(غِ غِ)
گیاهی است. (منتهی الارب). گیاهی بهاری و مطبوع است و جز در کوه نروید و برگ آن شبیه به برگ خزامی (خیری صحرائی) و گل آن سبز است. (از تاج العروس) ، ماکیان حبشی. یا ماکیان دشتی. (منتهی الارب). ماکیان بیابانی. (مقدمهالادب). ماکیان دشتی. (دهار). نوعی از مرغ خانگی باشدو آن در حبشه بسیار است، و بعضی گویند مرغ صحرائی است. (برهان قاطع). نوعی از مرغ است، بعضی گفته اند که آن مرغ خانگی است و گروهی برآنند که صحرائی است. (جهانگیری). دجاج حبشه، و گفته اند دجاج بری. (از اقرب الموارد). قرقاول. (ناظم الاطباء). غرغره یکی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حبیش. رجوع به حبیش شود
لغت نامه دهخدا
غرغر
مرغ شاخدار ماکیان دشتی
تصویری از غرغر
تصویر غرغر
فرهنگ لغت هوشیار
غرغر
((غَ غَ))
گلو، ابتدای گلو از طرف دهان
تصویری از غرغر
تصویر غرغر
فرهنگ فارسی معین
غرغر
((غُ غُ))
سخنی که زیر لب از روی خشم گفته شود
تصویری از غرغر
تصویر غرغر
فرهنگ فارسی معین
غرغر
اعتراض، قرولند، لندش، نق نق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غرغر
Bellowing
تصویری از غرغر
تصویر غرغر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
غرغر
غرولند، غرغر
فرهنگ گویش مازندرانی
غرغر
غرغر کردن
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرور
تصویر غرور
احساس سربلندی و شادمانی به علت کسب موفقیت، احترام و غیره، کبر و نخوت، خودبینی، فریفتن، فریب دادن،
بیهوده امیدوار کردن کسی، فریب خوردن، به چیزی بیهوده طمع بستن
غرور جوانی: در پزشکی جوش غرور جوانی
غرور داشتن: مغرور بودن، کبر و نخوت داشتن، خودبین بودن، برای مثال زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه / رند از ره نیاز به دارالسّلام رفت (حافظ - ۱۸۴)
غرور خوردن: فریب خوردن
غرور دادن: فریب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرار
تصویر غرار
مغرور شدن، فریب خوردن، بی تجربگی، ناآزمودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرار
تصویر غرار
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غراره، جوالق، شکیش
دم تیز شمشیر
خواب کم
کسادی بازار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرار
تصویر غرار
خدعه کننده، فریب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرغره
تصویر غرغره
نای، گلو، خشک نای، غرغر
گرداندن آب یا مایع دیگر در دهان و گلو برای شستشوی آن، در پزشکی کنایه از محلولی که برای شستشوی دهان و گلو به کار برود
غرغره کردن: گرداندن آب یا مایع دیگر در دهان و گلو برای شستشوی آن، کنایه از تکرار طوطی وار سخنان شخص دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریر
تصویر غریر
جوان بی تجربه، مغرور
فرهنگ فارسی عمید
(غُغُ)
در تداول عامه آنکه بسیار غرغر کند برای اظهار ناخشنودی. قرقرو. آنکه بسیار لندد. آنکه عادت به ژکیدن دارد و بسیار ژکد. رجوع به غرغر شود
لغت نامه دهخدا
(غِ غِ رَ / رِ)
نام مرغی است و بعضی مرغ خانگی و بعضی مرغ صحرائی را گویند. (برهان قاطع). مأخوذ از عربی (غرغر. غرغره) است. بعضی کلمه را غرغرک، از غرغر +ه (ک، پسوند پدیدآورندۀ اسم از آوا) دانسته اند. (مجلۀ ارمغان سال 12 شمارۀ 7: کاف. کسروی به نقل حواشی برهان قاطع چ معین). رجوع به غرغر و غرغره شود، قرقره. رجوع به قرقره و غرغره شود
لغت نامه دهخدا
(غِ غِ رَ)
یکی غرغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماکیان حبشه یا ماکیان بیابانی. (از اقرب الموارد). قسمی ماکیان. (دزی). غرغر. غرغرک. رجوع به غرغر شود، یکی غرغر. گیاه بهاری که در کوه روید. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
غلطک آبکشی. غلتک که به وسیلۀ آن آب از چاه کشند. غرغر. (برهان قاطع). رجوع به غرغر شود، در تداول کنونی به کسر اول و سوم است و علاوه بر معنی مذکور به غلتکی چوبی یا چرخی اطلاق شود که به دور محوری میتواند بگردد و بر محیط آن شیاری برای پیچیدن ریسمان و یا گذراندن زنجیر است و به عربی مکب ّ گویند
سر گلو از سوی دهان. غرغر. خرخره:
پرورده باد جان تو از هر حدیث خوش
جان منازع تو رسیده به غرغره.
سوزنی.
رجوع به غرغر شود
لغت نامه دهخدا
ناحیتی بر مغرب چین و شمال تبت و خلخ. تغزغز: و اما اقلیم ششم از خرگاههای قای قون آغاز و بر خرخیز و تغرغر بگذرد سوی زمین ترکمانان و.... (التفهیم چ جلال همایی ص 200). رجوع به تغزغز شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آب در حلق گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب در حلق گردانیدن چنانکه نه فروداده شود و نه از دهان خارج گردد. (از اقرب الموارد) ، اشک در چشم گردانیدن. (از اقرب الموارد) ، بگشتن آواز در گلو. (زوزنی). گردانیدن شبان صدا را در حلق خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ غُرْ را)
کلمه ای است که بدان گوسپند را برای دوشیدن خوانند. (منتهی الارب). دعاء العنز للحلب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرغرو
تصویر غرغرو
آنکه بسیار غرغرکند برای اظهار ناخشنودی غرغری
فرهنگ لغت هوشیار
غرغر، غلطکی چوبی یا چرخی که به دور محوری گردد و بر محیط آن شیاری جهت پیچیدن ریسمان یا گذرانیدن زنجیر وجود دارد مکب
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است و آن را به نادرست قرقره نویسند و گویند چرخه پارسی تازی گشته از واژه های خرخره سر گلو از سوی دهان و از واژه خرخر آوایی که از دولاب هنگام چرخاندن غرغره بر آید آب در گلو گرداندن غرغره کردن چینه دان، سفیدی پیشانی مفرد غرغره یک مرغ شاخدار
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که غرغر کند غرغرو، گویی کوچک و میان سوراخ که چون تکان دهند صدا کند، پیاله ای کوچک را به وسیله موی دم اسب بیک قطعه چوب آویزند و چون پیاله را دور گرداند صدای غرغر از آن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرغرو
تصویر غرغرو
((غُ غُ))
آن که برای اظهار ناخشنودی بسیار غرغر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرغره
تصویر غرغره
((غَ غَ رِ))
قرقره، چرخی که ریسمان دور آن پیچیده می شود برای بالا کشیدن چیزی، قرقره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرغره
تصویر غرغره
خرخره، گلو، نای گلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرغره
تصویر غرغره
آب یا مایع شستشو دهنده دهان را در گلو گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرور
تصویر غرور
ابرخویشی، باد، برتنی
فرهنگ واژه فارسی سره
غرّش، غرغره کردن
دیکشنری اردو به فارسی