غرغره، برای مثال ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست / رسید از خیرگی جانم به غرغر (ناصرخسرو - لغت نامه - غرغر)، قصه چه کنم ز درد بیماری / شیرین جانم رسیده با غرغر (مسعودسعد - ۲۳۷) جان به غرغر رسیدن: کنایه از جان به لب رسیدن
گیاهی است. (منتهی الارب). گیاهی بهاری و مطبوع است و جز در کوه نروید و برگ آن شبیه به برگ خزامی (خیری صحرائی) و گل آن سبز است. (از تاج العروس) ، ماکیان حبشی. یا ماکیان دشتی. (منتهی الارب). ماکیان بیابانی. (مقدمهالادب). ماکیان دشتی. (دهار). نوعی از مرغ خانگی باشدو آن در حبشه بسیار است، و بعضی گویند مرغ صحرائی است. (برهان قاطع). نوعی از مرغ است، بعضی گفته اند که آن مرغ خانگی است و گروهی برآنند که صحرائی است. (جهانگیری). دجاج حبشه، و گفته اند دجاج بری. (از اقرب الموارد). قرقاول. (ناظم الاطباء). غرغره یکی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حُبَیش. رجوع به حبیش شود
غلطک، و آن چیزی است از چوب که ریسمان بر بالای آن اندازند و دلو آب و امثال آن را از چاه و غیره به مدد آن کشند. (برهان قاطع). چرخی که ریسمان را بر آن بکشند. (غیاث اللغات). غلتکی که جولاهان ریسمان بر آن اندازند و کشند مانند غلتکی که ریسمان دلو بر لای آن گذاشته دلو از چاه کشند. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) : بلوچ پای و بپا چاه و غرغر و بکره به نایژه، به مکوک و به تار و پود ثیاب. خاقانی (از فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). غرغره. (فرهنگ رشیدی) ، در عربی سر حلقوم را گویند که از جانب دهان است. (برهان قاطع). سر گلو از سوی دهان. - جان به غرغر یا غرغره رسیدن، کنایه از رنج بردن بسیار به حدی که نزدیک به مرگ و حالت احتضار باشد. جان به لب رسیدن: ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست رسید از خیرگی جانم به غرغر. ناصرخسرو. چو مدحت بر آل پیمبر رسانم رسدناصبی را از آن جان به غرغر. ناصرخسرو. قصه چکنم ز درد بیماری شیرین جانم رسیده با غرغر. مسعودسعد. هم خواهدش زمانه که آید به در به زود جان عدوی تو که رسیده به غرغر است. استاد (از فرهنگ شعوری)