پارسی است و آن را به نادرست قرقره نویسند و گویند چرخه پارسی تازی گشته از واژه های خرخره سر گلو از سوی دهان و از واژه خرخر آوایی که از دولاب هنگام چرخاندن غرغره بر آید آب در گلو گرداندن غرغره کردن چینه دان، سفیدی پیشانی مفرد غرغره یک مرغ شاخدار
نای، گلو، خشک نای، غرغر گرداندن آب یا مایع دیگر در دهان و گلو برای شستشوی آن، در پزشکی کنایه از محلولی که برای شستشوی دهان و گلو به کار برود غرغره کردن: گرداندن آب یا مایع دیگر در دهان و گلو برای شستشوی آن، کنایه از تکرار طوطی وار سخنان شخص دیگر
نام مرغی است و بعضی مرغ خانگی و بعضی مرغ صحرائی را گویند. (برهان قاطع). مأخوذ از عربی (غرغر. غرغره) است. بعضی کلمه را غرغرک، از غرغر +ه (ک، پسوند پدیدآورندۀ اسم از آوا) دانسته اند. (مجلۀ ارمغان سال 12 شمارۀ 7: کاف. کسروی به نقل حواشی برهان قاطع چ معین). رجوع به غرغر و غرغره شود، قرقره. رجوع به قرقره و غَرغَرَه شود
یکی غِرغِر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماکیان حبشه یا ماکیان بیابانی. (از اقرب الموارد). قسمی ماکیان. (دزی). غرغر. غرغرک. رجوع به غرغر شود، یکی غِرغِر. گیاه بهاری که در کوه روید. (از تاج العروس)
غلطک آبکشی. غلتک که به وسیلۀ آن آب از چاه کشند. غرغر. (برهان قاطع). رجوع به غرغر شود، در تداول کنونی به کسر اول و سوم است و علاوه بر معنی مذکور به غلتکی چوبی یا چرخی اطلاق شود که به دور محوری میتواند بگردد و بر محیط آن شیاری برای پیچیدن ریسمان و یا گذراندن زنجیر است و به عربی مِکَب ّ گویند سر گلو از سوی دهان. غرغر. خرخره: پرورده باد جان تو از هر حدیث خوش جان منازع تو رسیده به غرغره. سوزنی. رجوع به غرغر شود
لباسی که زیر خفتان می پوشیدند تور کاه کشی جَوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچِه، بارجامِه، گُوال، گالِه، غَنج، ایزُغُنج، غِرار، جِوالِق، شَکیش