جدول جو
جدول جو

معنی غرز - جستجوی لغت در جدول جو

غرز
(غُرْ رَ)
جمع واژۀ غارز به معنی شتر مادۀ کم شیر. و در قول قطامی که گوید: ’حوالب غرّزاً و معا جیاعاً’ مقصود وی از غرز شترانی است که شیر آنها قطع شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غرز
(غَ رَ)
نام نوعی از عصی الراعی (عصاالراعی) اصغر است. که سرخ مرد ماده باشد چه آن به دو قسم می شود: نر و ماده، و آن را به شیرازی کسته گویند. (برهان قاطع). نوعی از گیاه یز یا گیاهی است مانند کوم که بدترین چراگاه است. (منتهی الارب) (آنندراج). ضرب من الثمام او نباته صغیر کنبات الاذخرمن شر المرعی. (اقرب الموارد). نوعی کوچک از عصاالراعی. (دزی ج 2 ص 206). در تذکرۀ داود ضریر انطاکی با ’ر’ به جای ’ز’ آمده. رجوع به غرر و عصاالراعی شود
لغت نامه دهخدا
غرز
پا گیر چرمین، نو شاخه در پیوند شکمی، کم شیر گشتن گردن نهادن فرمان بردن پس از نافرمانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برز
تصویر برز
(پسرانه)
قد و قامت، نام یکی از دو برادری که به یاری اردشیر بابکان پادشاه ساسانی برخاستند و او را به خانه خودبردند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غوز
تصویر غوز
قوز، برآمدگی در چیزی، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، محدّب، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرش
تصویر غرش
خشم، غضب، تندی، تندخویی، غرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرز
تصویر حرز
تعویذ، پناهگاه، جای امن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرس
تصویر غرس
غرس کردن، درخت نشانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرس
تصویر غرس
خشم، غضب، تندی، تندخویی، برای مثال گرنه بدبختمی مرا که فگند / به یکی جاف جاف زود غرس؟ (رودکی - ۵۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرف
تصویر غرف
گیاهی که با آن دباغت کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرن
تصویر غرن
صدای گریه و ناله، گریه و نوحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره
تصویر غره
مغرور به چیزی، پشت گرم، فریفته
غرّه شدن: مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن، برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
غرّه دادن: فریفتن
غرّه کردن: اظهار غرور و فخر فروشی کردن، فریفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرو
تصویر غرو
نی میان تهی، نای، نی، برای مثال کنون چنبری گشت بالای سرو / تن پیل وارت به کردار غرو (فردوسی - ۶/۳۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرز
تصویر فرز
نوعی ماشین تراش ابزارهای فلزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرز
تصویر حرز
حفظ کردن، نگهبانی کردن، نگه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
حرامزاده. (آنندراج). ترکیبی است از غر (قحبه) و زاد. زادۀ روسبی و قحبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بخشی است از حاکم نشین سعرد از ولایت بتلیس، و در منتهی الیه شمال غربی این ناحیه قرار دارد از مشرق به شروان، از جنوب شرقی به خودسعرد و از جنوب به بخش رضوان و از مغرب به ولایت دیاربکر و از شمال هم به بخشهای کنج و بتلیس محدود است. سکنۀ آن مرکب از کرد و بومی و چادرنشین است. کردهامسلمانند و گروهی ارمنی. سریانی و یزیدی نیز در آنجا ساکن اند. عشایر مهم کرد عبارتند از: پیختار، علیکان، رشکونان، یوران و ملکشیان. مرکز بخش قریۀ یدو است. محصولات آن حبوبات و ذخایر متنوع، انگور و انواع میوه و سبزیجات و توتون و غیر آنهاست. دارای 14 جامع و مسجد و قلاع و شهرهای ویران شدۀ قدیمی است. در قریۀ زیارت، زیارتگاه بزرگ ویس القرانی و نزدیک آن خانقاه آبادی نیز قرار دارد، و خرابه های شهری به نام ارزن در اطراف آن دیده می شود. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(غِ زَ لَ)
چوبدستی. (منتهی الارب). عصا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ)
جست و خیز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ)
زن قحبه و بدکار. (آنندراج). روسپی زن، مرد دیوث و قلتبان. (آنندراج) (انجمن آرا). قرنان. کشخان:
حریف یکدگرند آن دو غرزن قواد
که این از آن بجوی فرق کردنتوانی.
سوزنی.
من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچگان روستا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غُ سَ)
موضعی است میان مکه و طائف. (منتهی الارب). جایگاهی است در بلاد هذیل. مالک بن خالد هزلی گوید:
لمیثاء دار کالکتاب بغرزه
قفار و بالمنجاه منها مساکن.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ زُ نُ اَسْ وَ)
الغرزبن اسود بن شرید از بنی سنان. از کسانی بود که یوم الوقیط (جنگ وقیط) را دریافت. (عقدالفرید چ 1 قاهره ج 6 ص 46)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرز
تصویر شرز
تند و خشمگین، زورمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترز
تصویر ترز
خشک و سخت گردیدن، گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرز
تصویر خرز
مهره
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه کردن، تقدیر، تخمین، تقدیر کردن، تخمین کردن آنچه بدان گردن بندند آنچه بدان گردن بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرز
تصویر جرز
دیوار عمود از آهن یا نقره زمین بایر سال قحط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برز
تصویر برز
زراعت، کشاورزی، ارتفاع نقطه از سطح
فرهنگ لغت هوشیار
دوختن جامه بصورتی که بی نهایت بهم نزدیک و چسبیده باشد، شکاف دوخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرزن
تصویر غرزن
زن بد کار روسپی قحبه، مرد دیوث قلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرز
تصویر آرز
برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرزن
تصویر غرزن
((غَ زَ))
زن بدکاره، روسپی، مردی که زن بدکاره دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرز
تصویر طرز
شیوه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غرب
تصویر غرب
باختر، خوربران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غرض
تصویر غرض
چشم داشت
فرهنگ واژه فارسی سره