جدول جو
جدول جو

معنی غرت - جستجوی لغت در جدول جو

غرت(غَرْ رَ)
غره. رجوع به غره شود
لغت نامه دهخدا
غرت(غِرْ رَ)
غره. رجوع به غره شود
لغت نامه دهخدا
غرت(غُرْ رَ)
غره. رجوع به غره شود
لغت نامه دهخدا
غرت
جرعه آب یا آشامیدنی دیگر آن مقدار از آب و مانند آن که بیک دم نوشند، خودپسند متکبر. یا غرت و غراب. متکبر مغرور. یا دو غرت و نیمش باقی است. یا وجود استفاده باز مدعی است. بیهوده امیدوار کردن کسی را فریفتن گول زدن، فریفته شدن، ناآزمودگی بیخبری غفلت، فریفته گول - خورده، گستاخ مغرور متکبر. بیهوده امیدوار کردن کسی را فریفتن گول زدن، فریفته شدن، ناآزمودگی بیخبری غفلت، فریفته گول - خورده، گستاخ مغرور متکبر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرش
تصویر غرش
خشم، غضب، تندی، تندخویی، غرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرف
تصویر غرف
گیاهی که با آن دباغت کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرو
تصویر غرو
نی میان تهی، نای، نی، برای مثال کنون چنبری گشت بالای سرو / تن پیل وارت به کردار غرو (فردوسی - ۶/۳۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیرت
تصویر غیرت
حمیت، ناموس پرستی، رشک
غیرت آوردن: حسادت کردن
غیرت بردن: غیرت آوردن، ناموس پرستی کردن
غیرت داشتن: تعصب و حمیت داشتن، حفظ ناموس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرس
تصویر غرس
غرس کردن، درخت نشانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرس
تصویر غرس
خشم، غضب، تندی، تندخویی، برای مثال گرنه بدبختمی مرا که فگند / به یکی جاف جاف زود غرس؟ (رودکی - ۵۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرتشن
تصویر غرتشن
قلتشن، گردن کلفت و زورگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرن
تصویر غرن
صدای گریه و ناله، گریه و نوحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره
تصویر غره
مغرور به چیزی، پشت گرم، فریفته
غرّه شدن: مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن، برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
غرّه دادن: فریفتن
غرّه کردن: اظهار غرور و فخر فروشی کردن، فریفتن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ تَ / تِ)
بانگ و خروش در آواز. (مجمع از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
دشنامی است مردان جوان را. جلف و بدکار
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
زغروته. (دزی ج 1 ص 594). رجوع به زغروته شود
لغت نامه دهخدا
(غُ تَ شَ)
در تداول عامه به شخص زورگو و لجوج اطلاق شود. غلتشن. قلتشن
لغت نامه دهخدا
(غَرْ رَ)
دو تپۀ سیاه است در سمت چپ راه توز (وو) به سمیرا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ تُغُ)
در تداول فارسی زبانان آنکه زیر بار منت هیچکس رفتن نخواهد. سخت غره به خویش. متکبر: شیرازیها غرت و غرابند. رجوع به غراب شود
لغت نامه دهخدا
گیاهیست چون نی و نوعی از غله، دارای برگهای دراز ساقه راست و نازک، دانه هایش در روی شاخه کوتاهی بشکل خوشه پهلوی هم و پیوسته بیکدیگر تشکیل میشود و این دانه ها را میتوان مانند گندم آرد کرد و برای پختن نان بکار برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرت
تصویر خرت
سوراخ سوزن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرتشن
تصویر غرتشن
زورگو مستبد برای: غرتشن آقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرتی
تصویر غرتی
جلف و بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرتشن
تصویر غرتشن
((غُ تَ شَ))
قلتشن، زورگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرتی
تصویر غرتی
((غِ))
جلف، سبک، قرتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرب
تصویر غرب
باختر، خوربران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غربت
تصویر غربت
ناشناختگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلت
تصویر غلت
غلط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غرض
تصویر غرض
چشم داشت
فرهنگ واژه فارسی سره
آت و آشغال، درهم و برهم
فرهنگ گویش مازندرانی
غرولند کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آشغال های ریز و کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
برآمده و ناصاف، چاله چوله
فرهنگ گویش مازندرانی