- غراش
- زخمی که از خراشیدگی به هم رسد، خراش، خشم و غضب، اندوه
معنی غراش - جستجوی لغت در جدول جو
- غراش
- زخمی که از خراشیدگی به هم رسد خراش، قهر غضب کردن خشم، اندوه غم
- غراش ((غَ))
- پریشانی، آشفتگی، گراش، خراش، کراش
- غراش ((غَ))
- زخم ناشی از خراشیدگی، قهر، خشم، اندوه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خرده ریزه های پوست که پوستین دوزان بدور اندازند
خرده ریزۀ پوست که پوستین دوزان جدا می کنند و دور می ریزند، خرده ریزۀ پوستین
استفراغ
خدشه
هر چیز شکافته و دریده، خدشه، اثر خراشیدن بر چیزی
طمع و توقع
خدعه کننده، فریب دهنده
کراشیدن، پریشانی، آشفتگی
قی، استفراغ، غثیان، مراش، برای مثال از چه توبه نکند خواجه که هر جا که بود / قدحی می بخورد راست کند زود هراش (رودکی - ۵۲۴)
عشق، شیفتگی
هلاک، عذاب، شکنجه و درد
هلاک، عذاب، شکنجه و درد
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غراره، جوالق، شکیش
دم تیز شمشیر
خواب کم
کسادی بازار
دم تیز شمشیر
خواب کم
کسادی بازار
مغرور شدن، فریب خوردن، بی تجربگی، ناآزمودگی
پروانه، شاه پرک، حشره با بالهای رنگین، فراشه
جامۀ خواب، بستر، رختخواب، کنایه از همسر، همخوابه
اثری که از ناخن یا آلتی نوک تیز بر روی چیزی پیدا می شود، زخم کوچک و سطحی بر روی پوست، کنایه از هر چیز بی فایده و دورریختنی، بن مضارع خراشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای خراشنده مثلاً آسمان خراش، جگرخراش، دل خراش، گوش خراش
مستخدم اداراۀ دولتی، به ویژه مدارس، جاروکش حرم و صحن مقدس، مامور عدلیه، زندان و مانند آن، خدمتکار، خادم، آنکه فرش می گستراند، گسترندۀ فرش، بساط و مانند آن، برای مثال حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد / فراش باد هر ورقش را به زیر پی (حافظ - ۸۵۸) .
تراشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای تراشنده مثلاً چوب تراش، ریش تراش، سنگ تراش، قلم تراش، تراشیدن مثلاً تراش فلزات، مدادتراش
رزخور گونه ای سوسک آسیب رسان به تاک
شیفتگی، عشق دلسوز
پیمانه بزرگ پر آب، فراخ رو اسپ پیمانه بزرگ
نهال
فریبنده نوک زینه نوک شمشیر نیزه تیر، تیر نمونه، خواب کوتاه چرت، سرد بازاری، روش، شتاب، اندازه گول خوردن فریب خوردن، فریفتگی غرگی: کودکان را حرص می آرد غرار تا شوند از ذوق دل دامن سوار. (مثنوی) توضیح باین معنی در عربی غر و غره و غرور آمده. مکار خداع بسیار فریبنده: حکایت آن نکات از غدر این غاش غرار... چه رفته بر سبیل اختصار باقی نگذاشت... جوالی بزرگ که از کنف سازند
از ریشه پارسی نیکده ساز نیکده خانه نایی غرد ساز سماروغ سماروغ
جمع غرثان، گرسنگان
زاغ کراکر، تیزی، اندازه و مرز، تگرگ یخچه برف، پس سر، آغاز هر چیز، لبه، گونه ای کشتی کشتی نیش کلاغی راغ، جمع غربان غرابین، کلاغ. یا غراب زمین. شب تاریک. یاغرای سیاه (سیه)، شب، نوعی از کشتی مادی قدیم که به شکل غراب ساخته می شده، جسم کلی از جهت بودن او در غایت بعد از عالم قدس، از خود راضی مغرور
آزمندی، سریشم چسب، مالیدنی، کمی در هر چیز، نادانی، تیزی شمشیر، روش، سرد بازاری مونث اغر سفید و روشن، درخشان، استوار و بلند سخن، سگ ماهی مونث اغر سفید و روشن، درخشان، عبارت فصیح و استوار و منسجم. توضیح در فارسی بدون توجه به تذکیر و تانیث این کلمه رااستعمال کنند: امروز صاحب خاطران نامم نهند از ساحران هست آبرو شاعران زین شعر غرا ریخته (خاقانی. 393 فروزانفر معارف بها ولد 1338 ص 198)
فریاد کنان و آواز گران مهیب بر آورنده
آغاز تاریکی، پسین تاریکی، ناگوار چون می بد
واحد مسکوک رایج در ممالک عربی معادل 40 باره. توضیح در عربی آن را جمع غرش گیرند ولی این مفرد در فارسی مستعمل نیست
تیرگی شب