جدول جو
جدول جو

معنی غراش

غراش
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد، خراش، خشم و غضب، اندوه
تصویری از غراش
تصویر غراش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غراش

غراش

غراش
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد خراش، قهر غضب کردن خشم، اندوه غم
غراش
فرهنگ لغت هوشیار

غراش

غراش
خراش. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). زخمی باشد که از خراشیدگی به هم رسیده باشد. (برهان قاطع). جراحت:
تو کز عشق حقیقی لافی از دوست
غراش سوزنی بنمای در پوست.
امیرخسرو (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی).
در این مثال تأمل است چه شاید که خراش باشد. (فرهنگ رشیدی) ، قهر و غضب و خشم. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). خشم. (جهانگیری). خشم و تندی. (فرهنگ رشیدی) ، اندوه و غم. (برهان قاطع) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). به این معنی با سین هم آمده است و آن نیز درست است، چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند. (برهان قاطع) ، پاره های پوستین از کار افتاده است که پوستین سازها میبرند و دور می اندازند:
چنان خواهم دریدن پوست اغیار
رفودیگر نمیگیرد غراشش.
؟ (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا