جدول جو
جدول جو

معنی غذمه - جستجوی لغت در جدول جو

غذمه
(غُ مَ)
سخت تیرگی. (منتهی الارب). غبره کدره. ج، غذم. (اقرب الموارد). الغذمه کالغثمه و هو اغذم اکدر اغبر. (تاج العروس) ، پاره ای از مال. ج، غذم. (اقرب الموارد). پاره ای از شتران. (منتهی الارب). در کتب لغت غذمه معنی به طور مطلق نیامده، صاحب اقرب الموارد ’القطعه من المال’ معنی کرده است. بنابراین چنین بنظر میرسد که صاحب منتهی الارب آن را به معنی اخص، یعنی مال به معنی چارپایان آورده است، شیر بسیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). غذمه. (اقرب الموارد). ج، غذم. (اقرب الموارد) ، حادثه ای سخت. یقال: وقعوا فی غذمه من الارض، یعنی در حادثۀ سخت افتادند. (منتهی الارب). الواقعه المنکره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غذمه
(غَ ذَ مَ)
شیر بسیار. (منتهی الارب). الشی ٔ الکثیر من اللبن. ج، غذم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلمه
تصویر غلمه
شدت میل به جماع، تیز شهوت شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غژمه
تصویر غژمه
دانۀ انگوری که از خوشه جدا شده باشد، غژم، غژب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ذِمْ مَ)
جمع واژۀ ذمام. جج ذمّه. حقوق. حرمتها. آبروها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثِ مَ)
هزار خانه شکنبه. (منتهی الارب) (آنندراج). الفحث. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
رنگ خاکستری یا شبیه آن. یقال: فی لونه غثمه، ای بیاض الی سواد. (اقرب الموارد). خاکسترگونی یا مانند آن. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ / مِ)
غژم، در تداول خراسانیان دانه. حب. گلّه. حبه. حبۀ انگور: انگورها را لفتش مده غجمه مره. یا دستش نزن غجمه مره. (به لهجۀ خراسانی)
لغت نامه دهخدا
(غامْ مَ)
مؤنث غام ّ. لیلهٌ غامه، شب سخت گرم، شب اندوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ)
یکی غیم بمعنی ابر. (از اقرب الموارد). رجوع به غیم شود، مه غلیظ. مه ستبر. (دزی ج 2 ص 235) ، اسفنج. ابر. غیم البحر. (تذکرۀ ضریر انطاکی جزء اول ص 252)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ مَ)
به معنی غرامت. (دزی ج 2 ص 209). رجوع به غرامت شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
گوشت سرخ کرده که برای زمستان محفوظ میدارند، خورشی است که با گوشت و بقولات پخته می شود و اقسام دارد، مثل غرمه سبزی و غرمه به و غرمه کدو. احتمال میرود این لفظ، قورمه (به قاف) و ترکی باشد که به معنی کباب است لیکن ممکن است قورمۀ ترکی از غرمۀ فارسی گرفته شده باشد. (فرهنگ نظام). در ترکی آذری به قاف تلفظ شود و آن به معنای گوشتی است که به طرز مخصوصی می پزند و برای زمستان نگاه میدارند. این کلمه مأخوذ از قورماق (بریان کردن. کباب کردن) است. رجوع به قورمه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
چاه زنخدان. (دزی ج 2 ص 209)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ / مِ)
یا غجمه. در تداول خراسانیان دانۀ انگور: دستش مزن غژمه مره، یعنی غژمه میشود، دانه دانه میشود. رجوع به غجمه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
ساعت. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء) ، داغی است شتران را در اسلام. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ مَ)
نام اسپی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ مَ)
زن کوتاه بالا. (مهذب الاسماء). و در منتهی الارب آمده است: کوتاه که گام نزدیک گذارد. در مؤنث و مذکر یکسان است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
عجمیت. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن پیدا نتوان گفتن. فصاحت نداشتن. (ناظم الاطباء). عجمت در سخن: تقول فی منطقه غتمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرمه
تصویر غرمه
قرمه بنگرید به قرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
جمع ذمام و جج. ذمه حقوق حرمتها آبروها
فرهنگ لغت هوشیار
هر دانه میوه انگور که به خوشه متصل است یک عدد از میوه انگور که به خوشه متصل است یک حبه انگور غژمه حبه گله غجمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذیمه
تصویر غذیمه
چاه فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسمه
تصویر غسمه
پاره ابر
فرهنگ لغت هوشیار
هر دانه میوه انگور که به خوشه متصل است یک عدد از میوه انگور که به خوشه متصل است یک حبه انگور غژمه حبه گله غجمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثمه
تصویر غثمه
رنگ تیره هزار لا هزار خانه شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تیز ورنی، جمع غلام، بردگان برنایان تیز ورن زن تیز شهوت شدن (زن و مرد)، تیزی شهوت و جماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیمه
تصویر غیمه
یکی غیم یک ابر، مهی غلیظ، یکی اسفنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذمه
تصویر قذمه
آشام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذمه
تصویر لذمه
خانه نشین، چسبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذمه
تصویر مذمه
مذمت در فارسی: نکوهش بد گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غجمه
تصویر غجمه
((غُ))
یک حبه از میوه انگور که به خوشه وصل است، غژمه، حبه، گله، غژم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
((اَ ذِ مِّ))
جمع ذمام و ججمع ذمه، حق و حقوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیمه
تصویر غیمه
((غَ یا غِ مَ یا مِ))
یک ابر، یک غیم، مهی غلیظ، یکی اسفنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غژمه
تصویر غژمه
((غُ))
یک حبه از میوه انگور که به خوشه وصل است، غژم، حبه، گله، غجمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلمه
تصویر غلمه
((غُ مَ یا مِ))
تیز شهوت شدن (زن و مرد)، تیزی شهوت جماع
فرهنگ فارسی معین