معنی غیمه - فرهنگ فارسی معین
معنی غیمه
- غیمه((غَ یا غِ مَ یا مِ))
- یک ابر، یک غیم، مهی غلیظ، یکی اسفنج
تصویر غیمه
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با غیمه
غیمه
- غیمه
- یکی غیم بمعنی ابر. (از اقرب الموارد). رجوع به غَیم شود، مه غلیظ. مه ستبر. (دزی ج 2 ص 235) ، اسفنج. ابر. غیم البحر. (تذکرۀ ضریر انطاکی جزء اول ص 252)
لغت نامه دهخدا
بیمه
- بیمه
- ضمانت مخصوصی است از جان و مال که شخص ماهانه مبلغی به شرکت بیمه پرداخت می کند و در صورت اصابت به مال و جان شرکت مبلغ معینی پرداخت می نماید، اطمینان
فرهنگ لغت هوشیار