جدول جو
جدول جو

معنی غذامیر - جستجوی لغت در جدول جو

غذامیر
(غَ)
جمع واژۀ غذمره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کقوله: ’رکام و حاد ذوغذامیر صیدح’، ای ذوزجرو زمجره. (اقرب الموارد). رجوع به غذمره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آقامیر
تصویر آقامیر
(پسرانه)
سلطان بزرگ، امیر والامقام، آقا (مغولی) + میر (ازعربی)، نام روستایی در نزدیکی بیرجند
فرهنگ نامهای ایرانی
فرقه ای از غلات شیعه که علی بن ابی طالب را خدا و مقیم در ابرها می دانستند و می گفتند که رعد صوت او و برق شلاق اوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامیر
تصویر مسامیر
مسمارها، میخ ها، جمع واژۀ مسمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذافیر
تصویر حذافیر
کناره های چیزی، تمام، همه، سراسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزامیر
تصویر مزامیر
مزمار، نغمه هایی که با نی نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوامیر
تصویر طوامیر
طومارها، مکتوبها یا نامه های بلند، دفترها، صحیفه ها، نامه ها، جمع واژۀ طومار
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
جمع واژۀ غرمول. (اقرب الموارد) (معجم البلدان). رجوع به غرمول شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تدمیر. (ناظم الاطباء). ج تدمیر. هلاکی ها. (آنندراج). رجوع به تدمیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تمّره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تمره شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طومار. (منتهی الارب). رجوع به طومار شود: و تقریر عشر عشیر آن بتحریر طوامیر تیسیر نپذیرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
روشنی مابین شب و روز. (آنندراج) (منتهی الارب). سپیده دم. فلق
لغت نامه دهخدا
(بُ کُ)
غذاخورنده. خورندۀ هر خوراکی جز شیر. در تداول عامه گویند: این بچه هنوز غذاخور نشده است، یعنی تنها باید به او شیر داد
لغت نامه دهخدا
(غَ)
چند پشته است سرخ رنگ. (منتهی الارب). هی هضاب حمر... قال الشماخ:
محویین سنام عن یمینها
و بالشمال مشان فالغرامیل.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ مِ سی یَ)
منسوب به غذامس. غدامسی. جلود غذامسیه منسوب است به غذامس یا غذامس که شهری است به مغرب. (منتهی الارب). رجوع به غدامسی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حذمور: اخذه بحزامیره، گرفت تمام آن را. (منتهی الارب). رجوع به حذافیر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ می یَ)
صنفی از فرقۀ غالیه که گمان برند خدای تعالی بر زمین نزول کند بهر بهار در ابری. (مفاتیح العلوم ص 22). در خاندان نوبختی (ص 260) آمده: غمامیه از غلاه که میگفتند خدا در هر بهاری بشکل ابر (غمام) بزمین فرودمی آید و دنیا را دور میزند و گویا این فرقه از فروع سبائیه بوده اند، چه ایشان علی بن ابیطالب را خدا و در ابر مقیم میدانستند، و میگفتند که رعد صورت و برق شلاق اوست، و هر وقت بیاد علی می افتادند بر ابر صلوات میفرستادند - انتهی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غیذار، بمعنی خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصمور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصمور شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حذفور و حذفار. مردمان آمادۀ جنگ. (منتهی الارب) ، سرها. کناره های چیزی. کنارهای چیزی. نواحی. جمله. تمامی. گرفتن بحذافیر چیزی را، بالتمام یا به جوانب یا به اعالی آن.
- بحذافیره، بحذافیرها، بجمله. بالتمام. بأسره. بجوانب. (منتهی الارب). بتمامی: و در خبر آمده است: من اصبح آمناً فی سربه معافی فی بدنه و عنده قوه یومه فکأنما حاز الدنیا بحذافیرها. (تاریخ بیهقی ص 357). پادشاه باید که کریم بود، چنانکه دنیا بحذافیرها در چشم او نیفتد. (حدائق الانوار امام فخر رازی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محمر، اسپ پالانی. (منتهی الارب). رجوع به محمر شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان مغان بخش گرمی. سکنۀ آن 5 تن. آب از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غُ مِ)
آب بسیار. (منتهی الارب). این لغت در اقرب الموارد نیامده است و در حاشیۀ تاج العروس چاپی در ذیل غذمره گوید: هنا زیاده فی نسخ المتن، نصها: و الغذامر کعلابط الکثیر من الماء. و صاحب اقرب الموارد غذمرو غذرم را مثل یکدیگر می داند. رجوع به غذرمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حذافیر. اخذ بحذامیر، گرفتن تمام چیزی را و نگذاشتن از آن چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جذامیر
تصویر جذامیر
جمع جذمور، بن ها آغازه ها ریشه وارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعامیر
تصویر یعامیر
جمع یعمر، بزغالگان میشزادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضامیر
تصویر مضامیر
جمع مضمار، اسپریس ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسمار، میخ ها میخ های آهنین جمع مسمار میخهای آهنین: سیل از اطراف عیون بر طبقات ز جاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزمار، نای ها، نایسرودها جمع مزمار: نیهای نوازندگی، سرودها و اشعاری که بانی نواخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاذیر
تصویر غیاذیر
جمع غیذار، خران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلامیه
تصویر غلامیه
کودکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوامیر
تصویر طوامیر
جمع طومار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزامیر
تصویر مزامیر
((مَ))
جمع مزمار و مزمور، نای ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسامیر
تصویر مسامیر
((مَ))
جمع مسمار، میخ های آهنین
فرهنگ فارسی معین
مست، خردکننده
دیکشنری عربی به فارسی