- غده
- تومور مثلاً غدۀ سرطانی،
در علم زیست شناسی بافتی در بدن که ماده ای ترشح می کند مثلاً غدۀ لوزالمعده، غدۀ تیروئید،
تکه گوشت سخت یا پیه به اندازۀ فندق یا بزرگ تر که میان گوشت پیدا می شود، دژپیه
غدۀ فوق کلیوی: در علم زیست شناسی هر یک از دو غدۀ کوچک بر روی کلیه ها که بخش مرکزی آن ها هورمونی به نام آدرنالین به درون خون ترشح می کند
غدۀ وذی: در علم زیست شناسی پروستات
معنی غده - جستجوی لغت در جدول جو
- غده
- تکه گوشت مانند پیه به اندازه فندق یا بزرگتر که در زیر پوست میان گوشت پیدا گردد ولی درد ندارد
- غده ((غُ دِّ))
- قطعه گوشتی سفت که در بدن به علت بیماری بوجود می آید، عضوی گرد یا بیضی در بدن که از خود مایع مورد نیاز بدن را ترشح می کند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پامچال از گیاهان
پروستات، غدۀ کوچک مخروطی شکلی در زیر مثانۀ مردان که مجرای منی از آن عبور می کند و مایع لزج سفید رنگی را ترشح می کند
هر یک از دو غدۀ کوچک بر روی کلیه ها که بخش مرکزی آن ها هورمونی به نام آدرنالین به درون خون ترشح می کند، آدرنال
غدد لنفاوی: گند های بافابی
گند های چربی
گند های زهاری گند های گنبگ گند های گنیگ
گند های زهاری گند های گنبگ
گند های خدویی
گند های اشکی
گند زیز مغزی
توشک هم آوای کوشک (ویژگیهای دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی)
غده تیروئید: فر کلن
فر کلن
سازا کلن
گند بد خیم
غم، اندوه
ردیف، رتبه، سطر
آتشگیر
بر نام زنی از تیره ی} عجل {که از بسیار گولی نام او بر سر زبان هاست
چوب بلند افقی که دو سر آن را بر دو چوب افراشته و عمودی استوار کنند تا پرندگان بر روی آن نشینند
دسته و صف، رجه
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
مادر پدر، مادر مادر یافتن، درک کردن ساحل دریای مکه
گل یا میوه از درخت کنده شده، برگزیده منتخب، بر بالای هم قرار داده بنظم و ترتیب، گسترده و پهن شده بنظم و ترتیب
تکی
گونه رخساره، گودال دراز رخسار دیم
پیشتگاه، درگاه
بازوات (تشدید) مونث شد نیرومند تهمتن استوار تندی ستهم زور سزد تنویی سردرگمی پارسی است رشته رشته ای که دانه های گرانبها رابدان کشیده باشند، گونه ای جامه زربفت، آموده (طره علاقه) چند رشته نخ بهم پیچیده که به یک اندازه آن هارا بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها (یا قوت و مروارید) را بدان کشیده به گردن یا جامه آویزند، نوعی جامه زر دوزی شده. گشته گردیده، از حالی بحالی در آمده، انجام یافته، منقضی گشته، رفته گذشته
نادرست نویسی سده سده (قرن)، جشن سده ماه، یک صد سال قرن، یادبودی که به مناسبت صدمین سال تولد یا وفات شخصی یا خدوث و تاسیس امری گیرند، واحدی مرکب از صد تن سرباز یا چریک سده، جمع (غلط) صدجات
ارتداد، از دین برگشتگی