جدول جو
جدول جو

معنی غدف - جستجوی لغت در جدول جو

غدف
(غِ دَف ف)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). الاسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غدف
(دَحْوْ)
بسیار بخشیدن: غدف له فی العطاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غدف
(غَ دَ)
ارزانی و فراخ مالی و نعمت، یقال: هو فی غدف. (منتهی الارب) (آنندراج). النعمه و الخصب و السعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غدف
فراخسالی ارزانی
تصویری از غدف
تصویر غدف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدف
تصویر صدف
(دخترانه)
نوعی جانور نرم تن که قدما اعتقاد داشتند اگر قطره باران در آن جا بگیرد به مروارید تبدیل می شود، نام سه ستاره به شکل مثلث
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدف
تصویر هدف
غرض، مقصود، نشانۀ تیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرف
تصویر غرف
گیاهی که با آن دباغت کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدو
تصویر غدو
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدد
تصویر غدد
غده ها، تومور ها، دژپیه ها، جمع واژۀ غده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غده
تصویر غده
تومور مثلاً غدۀ سرطانی،
در علم زیست شناسی بافتی در بدن که ماده ای ترشح می کند مثلاً غدۀ لوزالمعده، غدۀ تیروئید،
تکه گوشت سخت یا پیه به اندازۀ فندق یا بزرگ تر که میان گوشت پیدا می شود، دژپیه
غدۀ فوق کلیوی: در علم زیست شناسی هر یک از دو غدۀ کوچک بر روی کلیه ها که بخش مرکزی آن ها هورمونی به نام آدرنالین به درون خون ترشح می کند
غدۀ وذی: در علم زیست شناسی پروستات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدف
تصویر صدف
نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد، پوشش آهکی و سخت این جانور
صدف صد و چهارده عقد: کنایه از قرآن مجید که صد و چهارده سوره دارد
صدف آتشین (فلک، روز): کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرف
تصویر غرف
غرفه ها، اتاقکهای عرضه کالا در نمایشگاه، بالاخانه ها، جمع واژۀ غرفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدر
تصویر غدر
خیانت کردن، بی وفایی کردن، نقض عهد، بی وفایی، خیانت
مکر، حیله، فریب، دویل، قلّاشی، کلک، تزویر، ریو، کید، ترفند، خدعه، چاره، دلام، نارو، دستان، دغلی، نیرنگ، حقّه، روغان، شکیل، گول، گربه شانی، ترب، خاتوله، شید، تنبل، اشکیل، احتیال، ستاوه
غدر اندیشیدن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن، غدر کردن
غدر داشتن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن، غدر کردن
غدر کردن: بی وفایی کردن، پیمان شکستن، خیانت کردن، فریب دادن، حیله کردن
فرهنگ فارسی عمید
(غِ)
جمع واژۀ غداف، به معانی زاغ سیاه (غراب القیظ) و کرکس پرناک. (از اقرب الموارد). رجوع به غداف شود
لغت نامه دهخدا
(غُ فَ رَ / رِ)
غتفره. مردم جاهل و احمق و نادان و کودن و ابله. (برهان) (آنندراج). غدنگ. (برهان ذیل غدنگ). رجوع به غتفره شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
در ارزانی و نیکوحالی درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : غدفل الرّجل، وقع فی الاهیغین تثنیۀ اهیغ: ارزانی و خوبی حال و یا اکل و نکاح و یا اکل و شرب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ دَ لَ)
تأنیث غدفل. رجوع به غدفل شود، رحمه غدفله، مهربانی کثیر. (منتهی الارب). رحمت واسعه. (اقرب الموارد) ، ملاءهغدفله، چادر فراخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
بیل کشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاروی کشتی. لغتی است یمنی. (از اقرب الموارد). مجدف
لغت نامه دهخدا
(غِ دَ)
ج، غدافل. تأنیث آن غدفله. مرد بلندبالا، قوی جثۀ تمام اندام. (منتهی الارب) (آنندراج). غدفن. (منتهی الارب). رجوع به غدفن شود، زندگانی فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جامۀ کهنه، و منه المثل: ’غرّنی برداک من غدافلی’، قاله رجل سأل رجلاً ان یکسوه فوعده فألقی خلقانه فلم یکسه . (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غِ دَ)
تمام اندام. لغتی است در غدفل. (منتهی الارب). رجوع به غدفل شود
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
دستمالی که زنان وهابی به سر بندند. (دزی ج 2 ص 202). ظاهراًهمان مصحف قطیفه است که به معنای خاص به کار رفته
لغت نامه دهخدا
تصویری از غاف
تصویر غاف
کهور از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدف
تصویر عدف
نوال کم، بخشش کم بن گوهر، پاسی از شب، گروه گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غادف
تصویر غادف
کشتیبان ملوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردف
تصویر ردف
پیروی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جانور کوچکی که در آب زندگی می کند، بدنش در یک غلاف موسوم به صدف جا دارد و بر چند قسم است، معروفتر از همه صدف مروارید است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدف
تصویر شدف
سایه ازدور همدیس سیاهی، کجی رخساره، تاریکی تکه تکه بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تاریکی، روشنایی از واژگان دو پهلو لاروس تنها تاریکی و شب را آورده فرو آویختن، پایین کشیدن پرده روبند تیره گشتن چشم از پیری یا آسیب دیگر سدف هاوند (شبح)، جمع سدفه، تاریکی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدف
تصویر خدف
بناز زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدف
تصویر جدف
بریدن، راندن با پارو، بارش برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدفان
تصویر غدفان
جمع غداف، زاغان
فرهنگ لغت هوشیار
غت: جملگی راخیالهای محال کرده مانند غتفره بجوال. (حدیقه)، زنا کننده زانی، پلید طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسف
تصویر غسف
تاریکی، ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدف
تصویر هدف
آرمان، آماج، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صدف
تصویر صدف
گوش ماهی
فرهنگ واژه فارسی سره