جدول جو
جدول جو

معنی غت - جستجوی لغت در جدول جو

غت
دل آزردن رنجاندن، رخم زبان، خبه کردن، مانده گردان ستور را، پیاپی آوردن، خنده پنهانی جاهل نادان، گول کم فهم
فرهنگ لغت هوشیار
غت
((غُ یا غَ))
جاهل، نادان، گول، کم فهم
تصویری از غت
تصویر غت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غتم
تصویر غتم
دمدار گرمای دمدار
فرهنگ لغت هوشیار
غت: جملگی راخیالهای محال کرده مانند غتفره بجوال. (حدیقه)، زنا کننده زانی، پلید طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غتفر
تصویر غتفر
جاهل نادان، گول کم فهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غتفره
تصویر غتفره
بدکار
احمق، کودن، کم خرد، ابله، خام ریش، دبنگ، دنگل، دنگ، خرطبع، بی عقل، گول، انوک، سبک رای، فغاک، کانا، گردنگل، خل، تاریک مغز، کردنگ، غمر، شیشه گردن، کهسله، ریش کاو، نابخرد، کم عقل، کاغه، تپنکوز، چل، لاده، بدخردبرای مثال دهقان، امام غاتفری، مهتر سره / در منّت تواند چه زیرک چه غتفره (سوزنی - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغتنامه
تصویر لغتنامه
واژه نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لغت
تصویر لغت
واژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراغت
تصویر فراغت
آسایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بغته
تصویر بغته
ناگاه ناگهان بناگاه ناگاهیان
فرهنگ لغت هوشیار
ناگهان ناکاج بی فکرت مداحی صدر تو همه عمر - حاشا که زنم یک مژه را بر مژه ناکاج (سوزنی سمرقندی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغتاق
تصویر بغتاق
ترکی کلاه کلاه فرجی، برگستوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغت
تصویر بغت
ناگاه یکبارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاغت کردن
تصویر بلاغت کردن
ریش بر آوردن بالیده شدن بالغ شدن کودک: (چون بریش آمد و بلاغت کرد مردم آمیز و مهر جوی بود) (سعدی) بالغ شدن طفل
فرهنگ لغت هوشیار
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی بلیغ شدن شیوا سخن گردیدن، چیره زبانی زبان آوری شیوا سخنی: (در بلاغت او را عدیل و نظیر نیست)، بلوغ: (پرورش که مردم ببلاغت جسمی رسیده را همی باید) (جامع الحمتین)، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام بشرط فصاحت. مطابق بودن کلام با مقتضای مقام با فصاحت آن مثلا اگر مقام مقتضی تاکید است کلام موکد باشد و اگر مقتضی خلو از تاکید است خالی از تاکید باشد و اگر مقتضی بسط است مبسوط باشد و اگر مقتضی ایجاز (اختصار) است مختصر باشد، یا بلاغت متکلم. عبارتست از قوه توانایی متکلم برتالیف کلام بلیغ. یا رشته بلاغت. سلک بلاغت. فصاحت، شیوا سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
رسید بحلقوم. یا تا بلغت الحلقوم خوردن، پرخوردن بسیار خوردن، توضیح ماخوذ از آیه 82 و 83 سوره 50 (واقعه) : فلولااذا بلغت الحلقوم وانتم حینئذ تنظرون. (پس چرا وقتی که میرسد بحنجره شمادر آن وقت مینگرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغتره
تصویر باغتره
زمینی که در آن خربزه و هندوانه و خیار بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغت
تصویر دغت
خبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ائمه لغت
تصویر ائمه لغت
واژه دانان، واژه شناسان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلاغت
تصویر بلاغت
شیوایی
فرهنگ واژه فارسی سره
برون رفتگان از شاخه های سوفیگری و پیروان عبدالله برزش آبادی مشهدی که از فرمانبرداری محمد نور بخش جانشین خواجه اسحق ختلانی سر پیچید و آنان را برون رفتگان گویند زیرا خواجه درباره عبدالله گفت که او از گروه سر سپردگان بیرون رفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جغتو چای
تصویر جغتو چای
سمر کندی زرینه رود رودی است در مراغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرغتو
تصویر جرغتو
جرعه ریز
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است که بعض مردم گیلان و طالش هنگامی که برف زیاد بر زمین نشسته بپای خود بندند تا در برف فرو نروند قسمتی راکت برف
فرهنگ لغت هوشیار
تا گلو تا نای تا حدی که بحلقوم رسید (در تداول بمعنی شکم پر کردن است)، توضیح در عربی گویند: (بلغت الروح الحلقوم) و آن کنایه از نزدیکی مرگ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتیال
تصویر اغتیال
ناگهانی کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتیاظ
تصویر اغتیاظ
خشمگرایی گرایش به خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتیاب
تصویر اغتیاب
غیبت کردن در غیاب کسی بد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتنام
تصویر اغتنام
غنیمت گرفتن، غنیمت شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتنا
تصویر اغتنا
دشیادی (غیبت کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتمام
تصویر اغتمام
مضطرب شدن، ناراحت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتماص
تصویر اغتماص
غنودن، آسان شدن، ناچیز شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
در آب فرو رفتن فرو رفتن در آب. اغتمام غمگین شدن اندوهناک گردیدن اندوهگین گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتماز
تصویر اغتماز
کرشمه کاری، آک بستن (آک عیب)، ناچیز شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتمار
تصویر اغتمار
کرکم مالیدن بر رخسار، فراپوشاندن آب، خردزدایی مستی
فرهنگ لغت هوشیار