غت. غُتفر. نادان. جاهل. احمق. ابله. (برهان قاطع). گول و احمق. (فرهنگ رشیدی). گول و نادان. (آنندراج). سفیه. مقابل زیرک. غُدفَره: جملگی را خیالهای محال کرده مانند غتفره به جوال. سنائی (از انجمن آرا). ندیدم چو تو من به کوه و دره یکی بینوا، خام بس غتفره. (فرهنگ اوبهی). دهقان، امام غاتفری، مهتر سره در منت تواند چه زیرک چه غتفره. سوزنی. ، زناکننده. زانی. (برهان قاطع) (آنندراج) : خاک بشهوت مسپر چون ستور تا نه زنت غتفره گیرد نه پور. انوری (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج). ، پلیدطبع. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
زمینی که گیاه آن نابالیده چریده شود. (از منتهی الارب) (از محیطالمحیط). در اللسان زمینی که گیاه آن نابالیده بود و چریدن را ممکن نباشد. و در قاموس زمینی که گیاه آن نابالیده چریده شود. (از ذیل اقرب الموارد). مؤنث مُتفَر. یقال: ارض متفره، زمینی که گیاه آن نابالیده چریده شود. (ناظم الاطباء)