احمق. ابله. (برهان قاطع) (فرهنگ اوبهی). جاهل و نادان. (برهان قاطع). گول. (آنندراج) (انجمن آرا) : هست با فضل شیخ بواسحاق تیر گردون ز راه دانش غت. شمس فخری (از آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ شعوری). ، کسی که خودرا کسی می داند و زود از جا درمیرود. (فرهنگ نظام)
رنجانیدن کسی را در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) : غته بالامر غتّاً. (منتهی الارب) ، غت در آب، غوطه دادن کسی را در آب. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی را سر به آب فروبردن. (تاج المصادر بیهقی) ، غت در سخن، سرزنش کردن کسی را به سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، اندک اندک خوردن آب را بی جدا کردن کاسه از دهن، اندوهمند کردن، خبه کردن و مانده گردانیدن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: غت الدّابه شوطاً او شوطین، ای اتعبها فی رکضها. (منتهی الارب) ، در پی یکدیگر آوردن چیزی را، خنده پنهان داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). پنهان کردن خنده. (تاج المصادر بیهقی)