جدول جو
جدول جو

معنی غالبا - جستجوی لغت در جدول جو

غالبا
بیشتر
تصویری از غالبا
تصویر غالبا
فرهنگ واژه فارسی سره
غالبا
بیشتر بیشتر اغلب اکثر اوقات: غالبا به ما سر می زند، به احتمال غالب ظاهرا: محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را غالبا دیوانه می داند من فرزانه را. (سلمان)
فرهنگ لغت هوشیار
غالبا
اغلب اوقات، بیشتر، اکثراً مثلاً کتاب هایش غالباً به زبان آلمانی نوشته شده
تصویری از غالبا
تصویر غالبا
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غالباً
تصویر غالباً
((لِ بَ نْ))
اغلب، بیشتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالبا
تصویر کالبا
آش کشک ساییده کشکاب کالجوش: (کالبا خوردم و میلم بهریسه زرتست لیکن از آن زرت و آب و هوای ملبار) (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالبا
تصویر کالبا
آش کشک، اشکنۀ کشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالب
تصویر غالب
(پسرانه)
چیره، نام شاعری در قرن سیزدهم، غالب دهلوی
فرهنگ نامهای ایرانی
جمع لبیب، خردمندان، پرمغزان، نوعی خوراک که عبارتست از دل و جگر قیمه کشیده و در روغن بریان کرده، حسره الملوک، قلیه پوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلبا
تصویر غلبا
باغ پردرخت، باغی که درختانش درهم و انبوه باشد، پشتۀ بزرگ و بلند، قبیلۀ بزرگ و گرامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از البا
تصویر البا
خوراکی که از دل و جگر خرد شده با روغن، پیاز داغ، رب و غیره درست می کنند، قلیه پوتی، حسره الملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالب
تصویر غالب
غلبه کننده، چیره شونده، چیره، پیروز، افزون، بسیار، فراوان، قسمت بیشتر چیزی
غالب آمدن: غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن، غالب شدن
غالب اوقات: بیشتر اوقات
غالب شدن: غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالب
تصویر غالب
غلبه کننده، پیروز، زبر دست، توانا
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اغلب پشته بزرگ ستبر گردن جنگل انبوه باغ پر درخت مرغزار پر درخت جایی که درختانش به یکدیگر پیوسته و در هم و انبوه باشد، جمع غلب، مونث اغلب ستبر گردن، مرغزار پر درخت جایی که درختانش به یکدیگر پیوسته و در هم و انبوه باشد، جمع غلب، مونث اغلب ستبر گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالب
تصویر غالب
((لِ))
غلبه کننده، چیره، افزون، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غالب
تصویر غالب
Dominant, Predominant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
dominante, predominante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
доминирующий , преобладающий
دیکشنری فارسی به روسی
dominant, vorherrschend
دیکشنری فارسی به آلمانی
домінуючий , переважаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
dominante, predominante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
dominant, prédominant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
dominante, predominante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
प्रमुख
دیکشنری فارسی به هندی
سائدٌ , غالبٌ
دیکشنری فارسی به عربی
지배적인 , 지배적인
دیکشنری فارسی به کره ای
דומיננטי , שולט
دیکشنری فارسی به عبری
占主导地位的 , 主要的
دیکشنری فارسی به چینی
ครอง , ที่ครอบงำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
প্রভাবশালী , প্রাধান্য
دیکشنری فارسی به بنگالی