جدول جو
جدول جو

معنی غابه - جستجوی لغت در جدول جو

غابه
بیشه، نیستان، نیزار، گروه مردم، نیزۀ دراز
تصویری از غابه
تصویر غابه
فرهنگ فارسی عمید
غابه
(فَ)
موضعی است در حجاز
لغت نامه دهخدا
غابه
(غابْ بَ)
تأنیث غاب ّ، شتران که به غب ّ (یک روز در میان) آب خورند. ج، غواب ّ. (آنندراج) : ابل ٌ غابه، شترانی که روزی آب خورند و روزی نه. (مهذب الاسماء). ج، غواب ّ و غابات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غابه
(بَ)
زمین پست هموار، گروه مردمان، نیزۀ دراز یا نیزۀ لرزان، بیشۀ درختان انبوه و درهم پیچیده، یقال: لیث غابه. ج، غاب و غابات. اجمه. مرغزار. نیزار. نیستان. (منتهی الارب). و در معجم البلدان آرد، هوازنی گفته است: غابه، زمینی است گود و پست و هموار که دارای کنگره باشد و در معنی با کلمه ’وهده’ یکی است و ابوجابر اسدی گفته است: غابه گروهی از مردم و درخت درهم پیچیده که زمین آن بلند و برآمده نیست به صورتی که مردم می توانند از آن هیزم به دست آورند و سودهای دیگر برگیرند، غابهالبحر، جایگاهی که جانورهای کوچک متحجر در آن گرد هم است. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
غابه
(بَ)
قریه ای است در بحرین. (معجم البلدان). و در نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی ذیل بحرین آرد: و شهرستان آن (بحرین) را (هجر) گفته اند، اردشیر بابکان ساخت و در زمان سابق آن را بالحسا و ازر والاره و فروق و بینونه و سابون و دارین و غابه از ملک عرب شمرده اند. اکنون جزیره بحرین داخل فارس است واز ملک ایران. (نزهه القلوب مقالۀ ثالثه ص 137)
لغت نامه دهخدا
غابه
پارسی تازی گشته به روش قلب باغ (صادق کیا)، نیزار نپستان، نیزه دراز زمین پست و هموار، گروه مردمان، نیزه دراز، بیشه درختان انبوه و درهم پیچیده، جمع غاب غابات
فرهنگ لغت هوشیار
غابه
زمین پست و هموار، نیزه دراز، بیشه درختان انبوه و درهم پیچیده، جمع غاب و غابات
تصویری از غابه
تصویر غابه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غابط
تصویر غابط
غبطه برنده، رشک برنده، آرزومند به حال کسی بی آنکه زوال نعمت او را بخواهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیبه
تصویر غیبه
قبۀ سپر، پولک های فلزی روی جوشن یا بر گستوان، برای مثال طبع مغناطیس دارد نوک تو کز اسب خصم / بر دو منزل بگسلاند غیبۀ بر گستوان (ازرقی - ۸۰)، تیردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلبه
تصویر غلبه
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلپه، کلاژاره، قلازاده، برای مثال زاغ سیه بودم یک چند نون / باز چو غلبه شدستم دو رنگ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لابه
تصویر لابه
درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری، عذرخواهی، لابه، لاو، لاوه،
نگرانی، نیرنگ، سخن همراه با مهربانی مثلاً لابۀ مادرانه، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غازه
تصویر غازه
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن، برای مثال بی غازه و گلگونه گل آن رنگ کجا یافت / کافروخته از پردۀ مستور برآمد (مولوی۲ - ۲۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاغه
تصویر غاغه
مردمان مختلط بسیار، گروه بسیار درآمیخته از مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابه
تصویر تابه
ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه و مانند آن، تاوه، ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند، ساج، نوعی غذا
تابۀ زر: کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرابه
تصویر غرابه
شیشۀ بزرگی که دهانۀ آن تنگ و شکمش فراخ باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غابر
تصویر غابر
رونده، گذرنده، گذشته، باقی، باقی مانده، در علم نجوم ستاره ای که از تربیع گذشته و به تثلیث نرسیده باشد یا از تسدیس تجاوز کرده و به تربیع نرسیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنبه
تصویر غنبه
بانگ و فریاد از روی خشم و غضب، تشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلبه
تصویر غلبه
چیره شدن، چیرگی یافتن، چیرگی، پیروزی،
کنایه از ازدحام جمعیت، کنایه از فریاد
غلبه داشتن: چیره و پیروز بودن، کنایه از بیشتر بودن
غلبه کردن: چیره و پیروز شدن، کنایه از فریاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
(زُ بَ)
موضعی است نزدیک مدینه، غربی مشهد سیدناحمزه رضی اﷲ عنه و یفتح. (منتهی الارب). بدون الف و لام نام موضعی در نزدیکی مدینۀ طیبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
ریزه ترین موی ریزۀ زرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اندک. یقال: مااصبت منه زغابه، یعنی نرسیدم از وی چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَغْ غا بَ)
ناقه شغابه، شتری که راه رفتن آن راست نباشد و کجروی کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
غایب گردیدن و غایب گردیدن شوی زن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). غایب گردیدن شوی زن: اغابت المراءه اغابه، غایب گردید شوی وی. (منتهی الارب). غایب شدن شوهر زن: اغابت المراءه اغابه. فهی مغیب و مغیبه و مغیب علی الاصل. (از اقرب الموارد) ، تیره رنگ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خاکستری رنگ شدن:اغبس الشی ٔ، کان لونه الغبسه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گرسنه گردیدن با مشقت و ماندگی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زغابه
تصویر زغابه
کرکریز مویریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغابه
تصویر اغابه
غایب گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغابه
تصویر سغابه
گرسنگی، ماند گی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صائب، تیر های بی لغز، رساها رسایان یک درخت سیماهنگ، بد بختی شور بختی، سست خردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابه
تصویر شابه
مونث شاب برنا دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابه
تصویر تابه
بازگشت از گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دابه
تصویر دابه
هر حیوانی که روی زمین راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جابه
تصویر جابه
تهیگاه تهیگاه، آهو ماده، پاسخ، آهوی شاخدار
فرهنگ لغت هوشیار
دشگویان گروهی که در زمان علی علیه السلام نیز ابوبکر و عمر را دشنام می دادند (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابه
تصویر رابه
مادراندر زن پدر. مونث راب: زن پدر زن بابا مامندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابه
تصویر لابه
التماس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلبه
تصویر غلبه
چیرگی
فرهنگ واژه فارسی سره