- عهد
- پیمان
معنی عهد - جستجوی لغت در جدول جو
- عهد
- پیمان، وصیت، معاهده و شرط و قرارداد و نیز بمعنای زمان و روزگار هم میباشد
- عهد ((عَ))
- شناختن امری، حفظ کردن، پیمان بستن، پیمان، میثاق، روزگار، عصر، دوره، به گردن گرفتن و ملتزم شدن امری، ضمان
عهد بوق: کنایه از زمان بسیار دور
عهد دقیانوس: کنایه از زمان بسیار دور
- عهد
- پیمان، قرارداد، قول و قرار، روزگار، زمان، به عهده گرفتن، ضمان، فرمان مکتوب پادشاه برای فرمانروایان ولایات، منشور
عهدنامه: پیمان نامه
عهد بستن: پیمان بستن، پذیرفتن کاری یا شرطی
عهد جدید: اسفار مقدسه که بعد از مسیح نوشته شده، انجیل
عهد شباب: روزگار جوانی
عهد قدیم: اسفار مقدسه که قبل از مسیح نوشته شده، تورات
عهد کردن: شرط کردن، پذیرفتن کاری یا شرطی، پیمان بستن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ضمان، کفالت، تاوان، ذمه، پیمان
تاوان و کفالت، ضمان
پایبندی، پذیرش
عهد نو کردن، پیمان تازه کردن
مکانی که در آن قراری گذاشته شده و امری معهود گردیده
محل بازگشت
جایی که عده ای گرد هم جمع شوند، باشگاه
محل بازگشت
جایی که عده ای گرد هم جمع شوند، باشگاه
عهده دار شدن، کاری به عهده گرفتن، عهد کردن، عهد و پیمان بستن
پیمانگاه، باز گشتگاه، نشستنگه، باشگاه محلی که در آن قراری گذاشته شده جای عهد بستن عهد گاه: (اگر چه در خدمت تو هیچ سابقه ای جز آنک در متعارف ارواح به معهد آفرینش رفتست... دیگر چیزی نداریم) (مرزبان نامه 1317 ص 295)، جای رجوع قوم محل بازگشت، محضر مردم مجلس، باشگاه، جمع معاهد
Commitment, Obligation
обязательство , обязательство
Engagement, Verpflichtung
зобов'язання , обов'язок
zobowiązanie, obowiązek
承诺 , 义务
compromisso, obrigação
impegno, obbligo
compromiso, obligación
engagement, obligation
verplichting
ความมุ่งมั่น , พันธะ
komitmen, kewajiban
إلتزامٌ
प्रतिबद्धता , बाध्यता
מחויבות , חובה
約束 , 義務
약속 , 의무
taahhüt, yükümlülük
ahadi, wajibu
প্রতিশ্রুতি , বাধ্যবাধকতা