جدول جو
جدول جو

معنی عهد - جستجوی لغت در جدول جو

عهد
پیمان
تصویری از عهد
تصویر عهد
فرهنگ واژه فارسی سره
عهد
پیمان، وصیت، معاهده و شرط و قرارداد و نیز بمعنای زمان و روزگار هم میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
عهد
((عَ))
شناختن امری، حفظ کردن، پیمان بستن، پیمان، میثاق، روزگار، عصر، دوره، به گردن گرفتن و ملتزم شدن امری، ضمان
عهد بوق: کنایه از زمان بسیار دور
عهد دقیانوس: کنایه از زمان بسیار دور
تصویری از عهد
تصویر عهد
فرهنگ فارسی معین
عهد
پیمان، قرارداد، قول و قرار، روزگار، زمان، به عهده گرفتن، ضمان، فرمان مکتوب پادشاه برای فرمانروایان ولایات، منشور
عهدنامه: پیمان نامه
عهد بستن: پیمان بستن، پذیرفتن کاری یا شرطی
عهد جدید: اسفار مقدسه که بعد از مسیح نوشته شده، انجیل
عهد شباب: روزگار جوانی
عهد قدیم: اسفار مقدسه که قبل از مسیح نوشته شده، تورات
عهد کردن: شرط کردن، پذیرفتن کاری یا شرطی، پیمان بستن
تصویری از عهد
تصویر عهد
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عهده
تصویر عهده
ضمان، کفالت، تاوان، ذمه، پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهده
تصویر عهده
تاوان و کفالت، ضمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهده
تصویر عهده
((عُ دِ))
کفالت، ضمان، ذمه، پیمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعهد
تصویر تعهد
پایبندی، پذیرش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعهد
تصویر تعهد
عهد نو کردن، پیمان تازه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معهد
تصویر معهد
مکانی که در آن قراری گذاشته شده و امری معهود گردیده
محل بازگشت
جایی که عده ای گرد هم جمع شوند، باشگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعهد
تصویر تعهد
عهده دار شدن، کاری به عهده گرفتن، عهد کردن، عهد و پیمان بستن
فرهنگ فارسی عمید
پیمانگاه، باز گشتگاه، نشستنگه، باشگاه محلی که در آن قراری گذاشته شده جای عهد بستن عهد گاه: (اگر چه در خدمت تو هیچ سابقه ای جز آنک در متعارف ارواح به معهد آفرینش رفتست... دیگر چیزی نداریم) (مرزبان نامه 1317 ص 295)، جای رجوع قوم محل بازگشت، محضر مردم مجلس، باشگاه، جمع معاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعهد
تصویر تعهد
((تَ عَ هُّ))
کاری را به عهده گرفتن، عهد بستن، غمخواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معهد
تصویر معهد
((مَ هَ))
محل بازگشت، محضر مردمان، جمع معاهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعهد
تصویر تعهد
Commitment, Obligation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
обязательство , обязательство
دیکشنری فارسی به روسی
Engagement, Verpflichtung
دیکشنری فارسی به آلمانی
зобов'язання , обов'язок
دیکشنری فارسی به اوکراینی
zobowiązanie, obowiązek
دیکشنری فارسی به لهستانی
compromisso, obrigação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
compromiso, obligación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
engagement, obligation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ความมุ่งมั่น , พันธะ
دیکشنری فارسی به تایلندی
प्रतिबद्धता , बाध्यता
دیکشنری فارسی به هندی
מחויבות , חובה
دیکشنری فارسی به عبری
প্রতিশ্রুতি , বাধ্যবাধকতা
دیکشنری فارسی به بنگالی