جدول جو
جدول جو

معنی عناص - جستجوی لغت در جدول جو

عناص(عَ صِنْ)
عناصی. جمع واژۀ عنصوه. رجوع به عناصی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عناب
تصویر عناب
(دخترانه)
میوه ای به رنگ قرمز که خواص درمانی فراوانی دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عناق
تصویر عناق
ستاره ای در صورت فلکی دب اکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عناصر
تصویر عناصر
عنصرها، اجسام بسیط، کنایه از افراد، آدم ها، عامل ها، کنایه از اصل ها، گوهرها، جمع واژۀ عنصر
عناصر اربعه: عناصر چهارگانه، آب، خاک، باد، آتش، آخشیجان، چهار آخشیج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عناق
تصویر عناق
دست در گردن یکدیگر زدن، یکدیگر را در آغوش گرفتن، معانقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عناب
تصویر عناب
میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنان
تصویر عنان
لگام، دهانۀ اسب، دوال لگام که سوار به دست می گیرد
عنان با عنان رفتن: عنان با عنان رفتن یا عنان بر عنان رفتن پهلو به پهلو اسب راندن، کنایه از برابر بودن، به موازارت هم راه رفتن
عنان تافتن: کنایه از برگشتن، روگردان شدن
عنان کشیدن: زمام مرکب را کشیدن و او را از حرکت بازداشتن، کنایه از بازایستادن، توقف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عناد
تصویر عناد
ستیزه کردن، کجروی، گمراهی، گردنکشی، لجاج، ستیزه، مرتکب خلاف و خیره سری شدن
عناد ورزیدن: ستیزه کردن، لجبازی کردن، گردن کشی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
موی اندک و پراکنده ماندن بر سر کسی:اعنص الرجل اعناصاً، موی اندک... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موی اندک و پراکنده ماندن در سر. (آنندراج). موی پراکنده بر سر کسی ماندن: اعنص الرجل، بقی فی رأسه عناص، ای شعر متفرق. (از اقرب الموارد) ، بلند کردن آواز را در گریه و بانگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به آواز بلند گریستن و نالیدن. (از اقرب الموارد). گریستن به آواز. (تاج المصادر بیهقی) ، ناز کردن و بار بر کسی نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناز کردن و بار نهادن. (آنندراج). ناز کردن و حمل نهادن: اعول علیه، ادل داله و حمل. (از اقرب الموارد) ، حریص گشتن: اعول فلان کذا اعال و اعیل. (منتهی الارب). حریص گشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). حریص شدن. (تاج المصادر بیهقی). حریص گردیدن. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن کمان. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). آواز کردن کمان. (از اقرب الموارد) ، نیازمندو درویش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فقیر شدن: اعال الرجل اعاله، افتفر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ صِ)
جمع واژۀ عنصر. آخشیجان. رجوع به عنصر شود:
ترتیب عناصر را بشناس که دانی
اندازۀ هر چیز مکین را و مکان را.
ناصرخسرو.
- عناصر اربعه، در نزد قدما عبارت بود از آتش و باد و آب و خاک. (از اقرب الموارد). و عقیده داشتند که آنها چهار عنصر اصلی هستند که مدار وجود کائنات و عالم کون و فساد و بالاخره جهان جسمانی بر آنها میباشد. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی). عناصر چهارگانه. چهار عنصر. ارکان اربعه. چهارارکان. چهار آخشیج. مواد اربعه. اجساد اربعه. امهات اربعه. اسطقسات اربعه. چهار گوهر.
- ، عناصر اربعه را صوفیان به چهار نفس تشبیه کرده اند، بدین ترتیب که آتش را نفس اماره، باد را نفس لوامه، آب را نفس ملهمه و خاک را نفس مطمئنه نام کرده اند و برای هر یک ده خاصیت ذکر کرده اند. مثلاً مراتب نفس اماره: جهل، خشم، بغض، قهر، کبر، حسد، بخل، کفر و نفاق است و بدین ترتیب سایر آنها را باصفات مذمومه و ممدوحه تطبیق کرده اند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا).
- عناصر بسیط یا بسیطه،هر یک از عناصر اربعه است در حال محوضت و خلوص و عدم اختلاط با یکدیگر. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- عناصر ثقیل یا ثقیله، دو عنصر خاک و آب، از عناصر اربعه می باشند. (از فرهنگ لغات واصطلاحات فلسفی).
- عناصر خفیف یا خفیفه، دو عنصر هوا و آتش، از عناصر اربعه می باشند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- عناصر عقود، وجوب، امکان، و امتناع را عناصر عقود نامند. (از فرهنگ علوم عقلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ صِ)
جمع واژۀ عنصل. (منتهی الارب). رجوع به عنصل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عنصوه و عنصوه و عنصوه و عنصیه. رجوع به هر یک از این لغات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنفص
تصویر عنفص
پلید زبان زن، لاغر اندام زن، پر جوش و خروش زن، بچه روباه ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناس
تصویر عناس
آیینه، ترشیدن دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناص
تصویر قناص
شکارگر قناس بنگرید به قناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناص
تصویر کناص
پر توان: شتر خر و جز ان
فرهنگ لغت هوشیار
کلان بینی: مرد، فنج در زنان (فنج فتق)، کوه خرد، کوه بزرگ از واژگان دو پهلو، بستگی چوز (چوز فرج زنان) انگور فروش چیلان تبر خون فضل تبر خون نیافت سنجد هرگز گرچه به دیدن چو سنجد است تبر خون (ناصرخسرو) سیلانه سنجد گرگان شیلانه سیب کوهی اون ناف از گیاهان انگور فروش
فرهنگ لغت هوشیار
پناهجای، گریز گاه، جنبیدن، باز پس شدن، درنگ کردن، گریز گریختن، گریز: (شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه. 1317 ص 173)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناج
تصویر عناج
درد پشت درد مهره های پشت، سخن نیاندیشیده، پایه کار بنیاد کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناد
تصویر عناد
ستیزه کردن و لجاج ورزیدن، معارضه کردن، گردنکشی و تمرد، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاص
تصویر عقاص
گیسو بند مویباف پیچه، جمع عقیصه، گیسوی بافته گیسوی تابداده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناش
تصویر عناش
دشمن تاز دشمن افکن پیکارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناق
تصویر عناق
نومیدی، بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
معارضه کردن، شریک بودن دو کس در مال، بخصوص نه در سایر اموال، دهانه اسب، لگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاص
تصویر عفاص
در پوش خنور، خوراکدان، نیام شاشدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناصر
تصویر عناصر
جمع عنصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناصل
تصویر عناصل
جمع عنصل، پیاز های دشتی پیاز های نرگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناصر
تصویر عناصر
((عَ ص))
جمع عنصر
عناصر اربعه: چهار عنصر قدما، آب، باد، خاک و آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنان
تصویر عنان
((عِ))
لگام، زمام، افسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناک
تصویر عناک
((عَ))
توده ریگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناق
تصویر عناق
((عِ))
یکدیگر را در آغوش گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناد
تصویر عناد
((عِ))
ستیزه کردن، لجاج ورزیدن، لجاج، سرکشی، ستیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناب
تصویر عناب
((عَ نّ))
درختی است با برگ های کوچک و بی کرک و شفاف، گل هایش کوچک و زرد رنگ و شامل دم گل بسیار کوتاه است. میوه اش شفت و مایل به قرمز، شفاف و کروی است که به بزرگی یک زیتون می رسد و دارای طمعی بسیار مطبوع است، چوبی سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست گیرند، تبرخون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناء
تصویر عناء
((عَ))
رنج، زحمت، دردسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناد
تصویر عناد
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره