معنی عناک
- عناک((عَ))
- توده ریگ
واژههای مرتبط با عناک
عناک
- عناک
- ریگ توده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریگ و شن توده شده
عناد
- عناد
- دشمنی
عناب
- عناب
- میوه ای به رنگ قرمز که خواص درمانی فراوانی دارد
حناک
- حناک
- بر فک از بیماری های گلو، لبیشه
عناق
- عناق
- ستاره ای در صورت فلکی دب اکبر
عناکب
- عناکب
- عنکبوت ها، تارتَن ها، جمعِ واژۀ عنکبوت
عناد
- عناد
- ستیزه کردن، کجروی، گمراهی، گردنکشی، لجاج، ستیزه، مرتکب خلاف و خیره سری شدن
عناد ورزیدن: ستیزه کردن، لجبازی کردن، گردن کشی
عنان
- عنان
- لگام، دهانۀ اسب، دوال لگام که سوار به دست می گیرد
عنان با عنان رفتن: عنان با عنان رفتن یا عنان بر عنان رفتن پهلو به پهلو اسب راندن، کنایه از برابر بودن، به موازارت هم راه رفتن
عنان تافتن: کنایه از برگشتن، روگردان شدن
عنان کشیدن: زمام مرکب را کشیدن و او را از حرکت بازداشتن، کنایه از بازایستادن، توقف کردن
عناب
- عناب
- میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سیلانِه، سِنجِد گُرگان، تَبَرخون
