موی اندک و پراکنده ماندن بر سر کسی:اعنص الرجل اعناصاً، موی اندک... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موی اندک و پراکنده ماندن در سر. (آنندراج). موی پراکنده بر سر کسی ماندن: اعنص الرجل، بقی فی رأسه عناص، ای شعر متفرق. (از اقرب الموارد) ، بلند کردن آواز را در گریه و بانگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به آواز بلند گریستن و نالیدن. (از اقرب الموارد). گریستن به آواز. (تاج المصادر بیهقی) ، ناز کردن و بار بر کسی نهادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناز کردن و بار نهادن. (آنندراج). ناز کردن و حمل نهادن: اعول علیه، ادل داله و حمل. (از اقرب الموارد) ، حریص گشتن: اعول فلان کذا اعال و اعیل. (منتهی الارب). حریص گشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). حریص شدن. (تاج المصادر بیهقی). حریص گردیدن. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن کمان. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). آواز کردن کمان. (از اقرب الموارد) ، نیازمندو درویش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فقیر شدن: اعال الرجل اعاله، افتفر. (از اقرب الموارد)