- عمی
- اعمیٰ ها، کوران، نابینایان، جمع واژۀ اعمیٰ
معنی عمی - جستجوی لغت در جدول جو
- عمی
- کور گردیدن، از بین رفتن تمام بینائی از هر دو چشم
- عمی ((عَ ما))
- کور، نابینا
- عمی ((عَ مِ))
- کوری، نابینایی
- عمی
- کور، نابینا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کوری، کنایه از نادانی
نگاهبان و پاسبان زیرک، محافظ دانا
مونث اعمی زن نابینا، کوری، پوشیدگی
درودگر، راه فراخ، سخت ، اسپ سینه سپید
کور و نابینا
کور، نابینا
ژرف، گود
فرا گیرنده، شامل، کامل، تمام
بزرگ و سرور، سردار، مسئول مالیات، مشوفی
اعمی ها، کورها، نابیناها، جمع واژۀ اعمی
دارای عمق، دراز و دورتک، ژرف، گود، کنایه از دارای دقت و تلاش ذهنی، دارای معانی بلند، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فاعلن فاعلاتن فاعلن فاعلاتن
دراز بالا دختر، کویک بلند
کامل، هر چه فراهم آید، تمام
گود، دوراندر، فرو رفته، ژرف دراز
کار پر درد سر سامان ناپذیر، جنگ سخت، دروغین
آبادان، نیک بافته
منسوب به عمید، منسوب به عمید ابو عبدالله حسین بن محمد پدر ابن العمید یا منسوب بابن العمید ابو الفتح علی بن محمد حسین وزیر رکن الدوله و موید الدوله، نوعی قلم نوعی خط
درد گاه
پیشوای مردم
مایه کار
آنکه عشق ویرا شکسته باشد سخت غمگین و بمعنای بزرگ قوم
باغنده (گلوله پشم گلوله کرک)
کور زن، پوشیده پوشیدگی مونث اعمی زن نابینا، کوری، پوشیدگی
کور دل
کور رنگی از بیماری ها