جدول جو
جدول جو

معنی عمی - جستجوی لغت در جدول جو

عمی
اعمیٰ ها، کوران، نابینایان، جمع واژۀ اعمیٰ
تصویری از عمی
تصویر عمی
فرهنگ فارسی عمید
عمی
کور، نابینا
تصویری از عمی
تصویر عمی
فرهنگ فارسی عمید
عمی
(عُمْ می ی)
رجل عمی، مردی از مردم عامه، خلاف قصری. (از منتهی الارب) ، مرد فرومایه و حقیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عمی
(خُ)
روان گردیدن. (از منتهی الارب). روان گشتن و جاری شدن. (از اقرب الموارد) ، کف برانداختن موج. (از منتهی الارب). کف و خاشاک برانداختن موج. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن شتر و کفک انداختن بر سرو جز آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آمدن شخص در شدت گرما. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عمی
(عَ)
کور. مؤنث آن عمیه است. ج، عمون:رجل عمی القلب، شخص جاهل و نادان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عم. رجوع به عم شود:
صدهزاران نام و آن یک آدمی
صاحب هر وصفش از صفی عمی.
مولوی.
گویدش عیسی بزن بر من تو دست
ای عمی، کحل ضریری با منست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
عمی
(عَمْ می)
مرکب از عم و یاء ضمیرمتکلم وحده، یعنی عم من. عموی من. و آن لقب زیدالحواری تابعی است، زیرا هر کس از او چیزی می پرسید، وی می گفت: باید از عم خود سؤال کنم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عمی
(عَمْ می ی)
منسوب به عم، یعنی برادر پدر. ج، عمیّون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عمی
(عُمْ ما)
ترکناهم عمی، گذاشتیم ایشان رامشرف بر مرگ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عمی
(عُمْیْ)
جمع واژۀ أعمی ̍ و عمیاء. رجوع به اعمی و عمیاء شود:
من ندانم خیر الاخیر او
صم و بکم و عمی من از غیر او.
مولوی
لغت نامه دهخدا
عمی
کور گردیدن، از بین رفتن تمام بینائی از هر دو چشم
تصویری از عمی
تصویر عمی
فرهنگ لغت هوشیار
عمی
((عَ ما))
کور، نابینا
تصویری از عمی
تصویر عمی
فرهنگ فارسی معین
عمی
((عَ مِ))
کوری، نابینایی
تصویری از عمی
تصویر عمی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمیدالدین
تصویر عمیدالدین
(پسرانه)
آنکه در دین تسلط دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اعمی
تصویر اعمی
کور، نابینا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمیق
تصویر عمیق
دارای عمق، دراز و دورتک، ژرف، گود، کنایه از دارای دقت و تلاش ذهنی، دارای معانی بلند، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فاعلن فاعلاتن فاعلن فاعلاتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمیان
تصویر عمیان
اعمی ها، کورها، نابیناها، جمع واژۀ اعمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمید
تصویر عمید
بزرگ و سرور، سردار، مسئول مالیات، مشوفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمیم
تصویر عمیم
فرا گیرنده، شامل، کامل، تمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمیا
تصویر عمیا
کوری، کنایه از نادانی
فرهنگ فارسی عمید
(زُ می ی)
کذاب و صادق. ضد است. (اقرب الموارد). کاذب و صادق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کور گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پنهان ساختن معنی بیت و معما در شعر از این است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
نابینا. ج، عمی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نابینا و انثی عمیاء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). نابینا. (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات). کور. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). آنکه نابینایی دارد. مؤنث: عمیاء. ج، عمی، عمیان، اعماء، عماه. (از اقرب الموارد). بی دیده. ضریر. مضعوف. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای خداوندی که گر روی تو اعمی بنگرد
از فروغ روی تو بیناتر از زرقا شود.
قطران.
دو چشم دولت بی تیغ توبود اعمی
زبان دولت بی مدح تو بود الکن.
مسعودسعد.
ز کنه رتبت تو قاصر است قوت عقل
بلی ز روز خبر نیست چشم اعمی را.
انوری.
روز اعمی است شب انده من
که نه چشم سحری خواهم داشت.
خاقانی.
گر ناکسی فروخت مرا هم روا بود
کاعمی و زشت را نبود درخور آینه.
خاقانی.
به کشتی ماند این ایام و بادش چرخ سرگردان
به اعمی ماند این کشتی و قائد باد آبانی.
خاقانی.
وجود او که جهان را در ابتدای ظهور
بجای نور بصر بود چشم اعمی را.
ظهیر فاریابی.
هرکه اول بین بود اعمی بود
هرکه آخربین چه بامعنی بود.
مولوی.
مردم چشمش بدرد پردۀ اعمی ز شوق
گر درآید در خیال چشم اعمی روی تو.
سعدی.
بینش اعمی بمقدار عصایی (کذا) بیش نیست.
وحید قزوینی.
، عنان کردن اسب را. (آنندراج). عنان ساختن: اعننت اللجام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عنان ساختن برای لجام: اعن اللجام، جعل له عناناً. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن اسب را بعنان. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسب رابه لگام بازداشتن: اعن الفرس، حبسه باللجام. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن چیزی را. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیش آمدن کسی چیزی را که آنرا نشناسد: اعننت (مجهولاً) بعنه لاادری ما هی، ای تعرضت لشی ٔ لااعرفه. (از اقرب الموارد) ، عرضه کردن کتاب را بکسی. (ناظم الاطباء). عرضه کردن کتاب برای امری و بسوی آن برگرداندن: اعن الکتاب لکذا، عرضه له و صرفه الیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فرا چیزی داشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
سلیمان بن ولید انصاری. از شاعرانی است که بخاندان برمکی پیوست و در مدح و رثاء آنان اشعار بسیار گفت و در حدود سال 217 هجری قمری درگذشت.
لغت نامه دهخدا
تصویری از عمیهه
تصویر عمیهه
دراز بالا دختر، کویک بلند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عمید، منسوب به عمید ابو عبدالله حسین بن محمد پدر ابن العمید یا منسوب بابن العمید ابو الفتح علی بن محمد حسین وزیر رکن الدوله و موید الدوله، نوعی قلم نوعی خط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیر
تصویر عمیر
آبادان، نیک بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیس
تصویر عمیس
کار پر درد سر سامان ناپذیر، جنگ سخت، دروغین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیق
تصویر عمیق
گود، دوراندر، فرو رفته، ژرف دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیم
تصویر عمیم
کامل، هر چه فراهم آید، تمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمی
تصویر اعمی
کور و نابینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعمی
تصویر دعمی
درودگر، راه فراخ، سخت ، اسپ سینه سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمید الوجع
تصویر عمید الوجع
درد گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمی
تصویر اعمی
((اَ ما))
کور، نابینا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمیق
تصویر عمیق
ژرف، گود
فرهنگ واژه فارسی سره
بی چشم، روشندل، کور، نابینا
متضاد: بینا
فرهنگ واژه مترادف متضاد