جدول جو
جدول جو

معنی عللا - جستجوی لغت در جدول جو

عللا
بانگ، فریاد، شور و غوغا، هیاهو، برای مثال گر چو ما گیتی مجبور قضا و قدر است / پس چرا از ما بر گیتی چندین عللاست (مسعودسعد - ۸۵)
تصویری از عللا
تصویر عللا
فرهنگ فارسی عمید
عللا
(عَ لَ)
بانگ و شور و غوغا. هلالوش. هیابانگ. رجوع به علالا شود:
گر چو ما گیتی مجبور قضا و قدر است
پس چرا از ما برگیتی چندین عللاست ؟
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علیا
تصویر علیا
(دخترانه)
رفیع، والا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علالا
تصویر علالا
بانگ، فریاد، شور و غوغا، هیاهو، صدای سگ، عوعو سگ، برای مثال گفت از بانگ و علالای سگان / هیچ واگردد ز راهی کاروان؟ (مولوی - ۸۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علنا
تصویر علنا
به طور آشکارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علما
تصویر علما
عالم ها، داننده ها، داناها، دانشمندها، جمع واژۀ عالم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقلا
تصویر عقلا
عاقل ها، داناها، هوشیارها، زیرک ها، خردمندها، در فقه دهنده های دیه مقتول، جمع واژۀ عاقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علیا
تصویر علیا
هر مکان مرتفع، جای بلند، سرکوه، آسمان
مقابل سفلیٰ، ویژگی جای بلند، بالا، والا، با ارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عملا
تصویر عملا
در عمل، از لحاظ عمل، از حیث کار و عمل
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
دوشیدن شتر در میانۀ روز. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اسم است معاله را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بانگ و شور و غوغا. (برهان) (ناظم الاطباء). علالوش. هیابانگ:
بجه از جو، سوی ما آ، که تماشاست در این سو
ستر اﷲ علینا، چه علالاست در این کو.
مولوی.
- علالای سگ، پارس کردن او. بانگ او:
زین همه بانگ و علالای سگان
هیچ واماند ز راهی کاروان ؟
مولوی.
، تشنیع، کنایه و حرف پهلودار. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صبر و نبات اوست. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
عقلاء. جمع واژۀ عاقل. خردمندان. مردمان عاقل و خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء). رجوع به عقلاء و عاقل شود:
سخن رسول دل و جان تست اگرخوب است
خبر دهد عقلا را که جانت محترم است.
ناصرخسرو.
موسی زمان راتو یکی شهره عصائی
بشناسند آنانکه عصای عقلااند.
ناصرخسرو.
من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا
پدر بگوی که من بی حساب فرزندم.
سعدی.
- عقلای سبعه، حکمای سبعه. خردمندان هفتگانه. نام هفت تن خردمند معروف یونان باستان. رجوع به حکمای سبعه شود
لغت نامه دهخدا
(عُلْ)
یکی از دهستان های چهارگانه شهرستان اردستان است که در خاور این شهرستان واقع شده و حدود و مشخصات آن به شرح زیر است:
حدود: از شمال به دهستان گرمسیر، از جنوب به دهستان برزاوند و بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، از خاور به دهستان پائین، از باختر به شهرستان کاشان.
وضع طبیعی: در مرکز این دهستان دو رشته ارتفاع مجزا بنام کوه ’جقند’ و کوه ’لاسیب’ قرار دارد، که راه اردستان به اصفهان از وسط این دو ارتفاع میگذرد. و دیگر رشته ارتفاع کوه ’شورغستان’ که از جنوب خاور بطرف شمال باختر ادامه دارد (که خطالرأس این رشته ارتفاع حد طبیعی دهستان علیا را با بخش کوهپایه مشخص مینماید). ضمناً راه فرعی اردستان به اصفهان از گردنۀ شورغستان رشته ارتفاع نامبرده عبور میکند. هوای این دهستان نسبتاً معتدل، و آب مزروعی قراء از قنوات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، گردو، بادام، قیسی و کتیرا است.
شغل اهالی زراعت و مختصری گله داری، و صنعت محلی آن کرباس بافی است. قرای این دهستان بوسیلۀ راههای ماشین رو و ارابه رو به یکدیگر مربوط میشوند. این دهستان از26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 13340 تن است.
قرای مهم آن عبارتند از کچوسنگ (مرکزدهستان) ، شیرازان، جنبه، فسخود، آونج. در بهار سال 1328 هجری شمسی بعلت جریان سیل، قسمتی از آبادیهای این دهستان خراب شد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عُلْ)
مؤنث أعلی ̍. بلندتر. (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، هر جای بلند. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). ج، علا. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به أعلی ̍ شود.
- الید العلیا خیر من الید السفلی، منظور از علیا در اینجا بخش نده و انفاق کننده و یا عفیف است. و مقصود از سفلی سؤال کننده و درخواست کننده است. (از لسان العرب) (ذیل اقرب الموارد).
- صفه اﷲ العلیا، منظور شهادت ’لا اله الاّ اﷲ’ است. (از لسان العرب) (ذیل اقرب االموارد).
- علیا مضر، قسمت بالای مضر، که گویند قریش و قیس است. و غیر از آنها را سفلی مضر گویند. (از تاج العروس) (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نام عورتی که پس از ’هوشی’هفت سال بر بنی اسرائیل سلطنت کرد و بعضی از ملک زادگان را به قتل رساند. (از حبیب السیر چ تهران ص 46)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
نام آبی است در حسمی ̍. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دانشمندان، دانایان، لب کفته لب شکری: زن، جمع علیم، دانایان گروه ریسمان جمع علیم دانایان دانشمندان. توضیح معمولا آن را جمع عالم گیرند، جمع علیم دانایان دانشمندان. توضیح معمولا آن را جمع عالم گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
مردمان عاقل و خردمند و هوشیار، جمع عاقل، خرد مندان جمع عاقل خردمندان هوشمندان، جمع عاقل خردمندان هوشمندان
فرهنگ لغت هوشیار
بطور تجربه و امتحان، بطور جد، به کرد در عمل از لحاظ عمل مقابل اسما رسما: اسما حسن خان حاکم بود و عملا مرتضی خان
فرهنگ لغت هوشیار
بطور آشکارا و هویدا، علنی، آشکارا به طور آشکارا هویدا: علنا با او دشمنی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علبا
تصویر علبا
پی گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیا
تصویر علیا
هر جای بلند، مونث اعلی
فرهنگ لغت هوشیار
بدینگونه آمده است در فرهنگ رشیدی و برهان قاطع و غیاث اللغات و آنندراج و چون تازی نیست باید آلالا نوشته شود: بانگ، شور، نیش سخن پهلو دار گوشه زدن بانگ و شور و غوغا علالوش یا علالای سگ. پارس کردن سگ بانگ سگ، سخن پهلو دار. هیاهو، غوغا، شور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفلا
تصویر عفلا
فنجی: زن و شتر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزلا
تصویر عزلا
مونث اعزل سرین، نشتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبلا
تصویر عبلا
سنگ سپید، پشته درشت، درخت سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتلا
تصویر عتلا
جمع عتیل، مزدوران زاوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدلا
تصویر عدلا
جمع عدیل، مانند و هم سنگ، همانندان همسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علالا
تصویر علالا
((عَ))
بانگ و شور و غوغا، علالوش، سخن پهلودار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقلا
تصویر عقلا
((عُ قَ))
جمع عاقل، خردمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علیا
تصویر علیا
((عُ لْ))
جای بلند، آسمان، سر کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علیا
تصویر علیا
بلندتر، بالاتر، هر جای بلند و مرتفع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علما
تصویر علما
دانشمندان
فرهنگ واژه فارسی سره
بالفعل، درعمل
متضاد: اسماً
فرهنگ واژه مترادف متضاد